تقدیم به او
کاش لحظات با تو بودن مثل لحظات انتظار دیدنت هر ثانیه اش ساعتها میگذشت
نوشته شده در تاريخ شنبه 3 اسفند 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

امشب دلم خیلی خیلی هوای گریه داشت . با تلنگر قطره های باران بر

پنجره اتاق دلتنگی هایم ،چتر ایمن تنهایی ام را برسر گرفته و به زیر باران رفتم.

رفتم تا که های های گریه هایم در فریاد آسمان خاموش شود .

رفتم تا که مبادا فریاد بی صدایم به گوش هر نامحرم عشق برسد.

در دل نیمه های شب ، سرشار از ترانه ی غم، خلوت پر از تنهایی ام را زیر

باران گذاشتم و باز گشتم.

و هرگز کسی ندانست که من خیس خیسم از باران اشکهایم.

عاشقانه دوست دارم باران را که چه زیبا هق هق شبانه ام را در بغض آسمان

پنهان ساخت.

عاشقانه دوست دارم باران را که چه زیبا راز اشکهایم را به نجوا فاش نساخت.

عاشقانه دوست دارم باران را...

 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 21 بهمن 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

این روز ها میشود فهمید
تحمل گرسنگی و تشنگی
چقدر آسان تر از این است
که یک دنیا حرف داشته باشی و نتوانی
روزه ی سکوتت را بشکنی.....

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 21 بهمن 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

ﺁﻏﻮﺵ ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺗﻮ ﺟﺎ ﺩﺍﺭﺩ...
ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺏ ﮔﻮﺵ ﮐﻨﯽ
ﺍﯾﻦ ﺿﺮﺑﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺗﻨﺪ ﻭ ﭘﯽ ﺩﺭ ﭘﯽ ﻗﻠﺒﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﻮﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ...
ﻣﺨﺎﻃﺐ ﮐﻼﻣﻢ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ...
ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺿﺮﺑﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﻗﻠﺒﻢ ﻫﻢ ﺗﻮﯾﯽ...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 21 بهمن 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

هر کسی هرجا که دلش می خواهد بایستد!
اما من به کسی اجازه اینکه به جای تو در قلب من بنشیند را نخواهم داد...
قلب من، فقط جای توست...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 21 بهمن 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

توتولوپدی اورگیم،قلبیمه اوت سالدی فلک

گوزیمی آتدی کؤزه شادلیغیمی آلدی فلک

قفسه سالدی بوغم،بوغدی داریخدیردی منی

منی سیندیرماقینان اوزسازینی چالدی فلک
============================

دلم گرفته . چرخِ فلک اتش زد به دلم

چشممو به اتیش انداخت.شادیمو ازم گرفت فلک

این غم منو به قفسی انداخت . تو بغض بی تابی خفم کرد

با شکستن من اخر سر. کاره خودش رو کرد فلک

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 21 بهمن 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

گوزلرین دلسا بیرگون بیلکی من سنه فیکیرلشیرم

قلبین یانسا بیر گون بیلکی من آغلاییرام

بیرگون ایچیندن آغلاما گلسه بیلکی من یاشامیرام


ترجمه فارسی:
اگر چشمانت گریان شد بدان بهت فکر میکنم

اگه دلت گرفت بدون من گریه می کنم

اگه یه روز از درونت صدای گریه اومد بدان من دیگه نیستم......

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 1 بهمن 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

پای هر خداحافظی محکم باش...

 

کم کم یاد خواهی گرفت تفاوت ظریف میان نگه داشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را،

 

اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت اطمینان خاطر

 

و یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند و هدیه ها ،معنی عهد و پیمان را نمی دهند

 

کم کم یاد میگیری که حتی نور خورشید هم می سوزاند،اگر زیاد آفتاب بگیری

 

باید باغ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد...

 

یاد میگیری که می توانی تحمل کنی که محکم باشی پای هر خداحافظی

 

و در پایان یاد میگیری که ارزشت خیلی زیاد است و خیلی می ارزی

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 29 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

یکی بود یکی نبود،اونی که بود تو بودی، اونی که با هیچ کس نبود،من بودم...

 

یکی داشت و یکی نداشت، اونی که داشت تو بودی و اونی که جز تو کسی رو نداشت من بودم!

 

یکی آورد و یکی نیاورد، اونی که آورد تو بودی اونی که جز تو به هیچ کس ایمان نیاورد منبودم !

 

یکی برد و یکی باخت، اونی که برد تو بودی اونی که دل به تو باخت من بودم!

 

یکی گفت و یکی نگفت، اونی که گفت تو بودی اونی که " دوست دارم " رو به هیچ کس جز تو نگفت من بودم

 

یکی رفت، یکی نرفت،اونی که رفت تو بودی، اونی که بخاطر تو توی قلب هیچکس نرفت من بودم ...

 

یکی خواست،یکی نخواست،اونی که خواست تو بودی،اونی که غیر از تو هیچ کس و نخواست،من بودم...

 

یکی موند،یکی نموند،اونی که موند تو بودی،اونی که غیر از تو با هیچ کس نموند من بودم...

 

یکی داد،یکی نداد،اونی که دل داد تو بودی،اونی که تا حالا،دلشو حتی نگاشو به هیشکی نداد،من بودم...

 

یکی خندید،یکی نخندید،اونی که همیشه می خندید و ترسی نداشت تو بودی،اونی که از ترس نمی خندید،من بودم...

 

یکی رها،یکی زندونی،اونی که رها بود تو بودی، اونی که مثل زندانی ها خودشو به هیچ کس نشون نداد که مبادا دلش بلرزه،من بودم...

 

یکی در حرکت،یکی در انتظار،اونی که در حرکته تو بودی،اونی که به انتظارت نشسته من بودم...

 

یکی شد، یکی نشد،اونی که شد تو بودی،اونی که نخواست نیمه ی کسی بشه من بودم...

 

یکی ساخت یکی سوخت، اونی که ساخت تو بودی اونی که تو غم تو سوخت من بودم.

 

یکی زد یکی نزد، اونی که ساز جدایی زد تو بودی اونی که تنها به سازت رقصید من بودم

 

یکی دید ، یکی ندید، اونی که فقط تو را دید من بودم اونی که حتی خودش رو هم ندید تو بودی

 

و در آخر یکی زندگی رو وداع گفت و یکی زندگیش شد غم انگیز، اونی

 

که زندگیش رو وداع گفت  تو بودی، و اونی که بدون تو زندگیش غم انگیز شد

و توی خودش

گریه کرد و ((مرد)) من بودم 

 

آره  من بودم...

 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 25 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

از یه جایی به بعد...

به همه چیز و همه کس بی اعتنا می شی ....

دیگه نه از کسی می رنجی .....

نه به عشق کسی دل می بندی ....

 

از یه جایی به بعد...

مرض چک کردن موبایل ات خوب می شه .....

حتی یه وقتایی یادت میره گوشی داری ....

دیگه دلشوره نداری که موبایلتو جا بذاری یا اس ام اسی بی جواب بمونه ....

ديگه ياهو مسنجر برات بي معنا مي شه...!

وقتي چشمت به کله ی گرد و مزخرفش ميفته و به افراد و اسمايي كه همشون

خاموشن و آف هستن و يادت مياد روزي رو كه همه شون روشن بودن و چه

خاطراتي كه باهاشون داري و چه حرفا كه رد و بدل مي شد، هیچی نمی گی و فقط

سکوت...!

 

از یه جایی به بعد...

دیگه دوست نداری هیچکس رو به خلوت خودت راه بــِـدی...

حتی اگه تنهایی کلافه ات کرده باشه .....

 

از یه جایی به بعد...

باور می کنی کسی برای تنها نموندنِ تو نمیاد ....

اگه کسی میاد برای تنها نبودنِ خودشه .....

 

از یه جایی به بعد...

وقتی کسی بهت می گه دوستت داره ، لبخند می زنی و ازش فاصله می گیری ....

 

از یه جایی به بعد...

دیگه گریه نمی کنی....

فقط یه بغض همیشگی هست که بهش عادت می کنی.....

اگرم گریه کنی به خیسی و اشکات عادت می کنی...

به بغض و گرفتن دل و قلبت عادت می کنی...

از زندگی هم متنفر می شی...

 

از يه جايي به بعد....

از واژه ي خدا نگهدار متنفر مي شي،

بس كه از همه شنيديشي بس كه نيومده رفتن....

 

از یه جایی به بعد...

هر روز دلت برای یه آغوش امن تنگ می شه ......

اما دیگه به هیچ آغوشی فکر نمی کنی.....

 

از یه جایی به بعد...

دیگه حرفی برای گفتن نداری....

ساکت بودن رو به خیلی حرفها ترجیح میدی .....

میری تو لاک خودت.....

 

از یه جایی به بعد...

از اینکه دوستت داشته باشن می ترسی....

جای دوست داشته شدن ها،توی تن و قلب و فکرت می سوزه.....

 

از یه جایی به بعد...

فقط یک حس داری، حس بی تفاوتی .....

نه از دوست داشته شدن خوشحال می شی ...

نه دوست داشته نشدن ناراحتت می کنه.....

 

از يه جايي به بعد

از دنيا و زندگي متنفر مي شي، از هر چيزي كه فكرشو بكني بدت مياد...

يه هيچ مطلق مي شي...

 

از یه جایی به بعد...

توی هیجان انگیزترین لحظه ها هم فقط نگاه می کنی و سکوت .....

 

از یه جایی به بعد...

خدا رو هم ديگه باور نداري ....

خدا اگه برات وجود داشته باشه و دوستي شو باور داشته باشي و خودتو گول بزني ......
حتي اونم یعنی تنهایی مفرط .....

 

از یه جایی به بعد....

دیگه بزرگ نمیشی ، پیر میشی.........

 

از یه جایی به بعد .........

دیگه خسته نمیشی ، می بُری.........

 

از یه جایی به بعد ..........

هم دیگه تکراری نیستی ، زیادی‌ هستی . . .

 

از یه جایی به بعد ..

 

ديگه نه....

دست و پا مي زني....

نه بال بال ميزني....

نه دل دل ميکني....

نه داد و بيداد ميکني....

نه گريه ميکني....

نه مشتتو ميکوبي تو ديوار....

نه سرتو ميزني به ديوار....

نه.....


از يه جايي به بعد فقط سکوت ميکني ..!

 

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 13 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

دیگر نمی نویسم . . .
دیگر از احساسم به تو نمی نویسم . . .
دیگر نمی نویسم دوستت دارم . . .
دیگر نمی نویسم بعد از تو چه به روزم آمد . . .
دیگر نمی نویسم دل کندن از تو مانند جان دادن بود . . .
دیگر از روز های عاشقانه یمان نمی نویسم . . .
دیگر نمی نویسم که به شانه هایت نیاز دارم . . .
نمی نویسم محتاج عطر دخترانه ات هستم . . .
دیگر از بی وفای قصه یمان نمی نویسم . . .
دیگر نمی نویسم با آوردن اسمت دلم جان می گیرد . . .
دیگر از خواب های بی تو نمی نویسم . . .
دیگر نمی نویسم به خاطر ” او ” چه با ” من ” کردی . . .
دیگر نمی نویسم چه بی رحمانه رهایم کردی . . .
چه بی رحمانه به گریه هایم خندیدی . . .
چه بی رحمانه صدای خنذه های عاشقانه تان تا خواب هایم آمد . . .
و چه بی رحمانه از سرت افتادم . . .
دیگر نمی نویسم دلم برای شانه به شانه راه رفتن با تو پر می زند . . .
دیگر نمی نویسم عشق تو تاوان سنگینی برای دلم بود . . .
نمی نویسم دیگر صدای خنده های صادقانه یمان در خانه نمی پیچد . . .
دیگر نمی نویسم برای با تو بودن چگونه جنگیدم . . .
و نمی نویسم چگونه سپاه منطق تو در برابر سپاه احساس من پیروز شد . . .
من . . .
دیگر . . .
هیچ . . .
نمی نویسم . . .

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.

قالب وبلاگ