تقدیم به او
کاش لحظات با تو بودن مثل لحظات انتظار دیدنت هر ثانیه اش ساعتها میگذشت
نوشته شده در تاريخ جمعه 22 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

دوباره شب.......

دوباره خواب.........

دوباره رویا..........

بازم شب شد همه جا تاریک تاریک هیچ صدایی شنیده نمی شه جز......

جز صدای قلبم....قلبی که همه ی تپش هاش با هر تپش کوچک قلب تو اغاز می شه....

همه خوابن....همه توی خواب رویا می بینن.......من اما بیدارم...توی بیداری رویا می بینم...

رنگی ترین رویا قشنگ ترین رویا همه چیز دنیا چشمهای توء...

همه ی چیز های قشنگ دنیا....توی یه قطره اشک توء

من حتی تو رو توی خوابم نمی بینم...سخته واسه من...خیلی سخته ....

می ترسم بخوابم...این رویارو هم از دست بدم....

بیدار می مونم تا خود صبح....نه...اونقدر بیدار می مونم تا تو بیای ...

تا بیای ...رویاهام واقعی بشن...

رنگی ترین رویا........

واقعی ترین رویا.......

من و تو.......!!!

نوشته شده در تاريخ جمعه 22 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

بـایـــد کســی بــاشد

که هروقت بار تنهاییت سنگین شد

هر وقت کمر کلماتت شکست

هر وقت طاقت سکوتت تمام شد

هر وقت کم آوردی

هر وقت سهمت از بغض بیشتر از توانت شد

بیاید بنشیند مقابل چشمهایت

و تو زل بزنی به خودت

که جاری شده ای میان چشمهایش

و تو یک جا ...

تمام دلتنگیت را ...

تمام خستگی هایت را...و تمام بغضت را ...

و تمام خودت را به او تکیه دهی

نوشته شده در تاريخ جمعه 22 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

برایت از تقدیر نوشتم.....

و اینکه گله ای از تو نیست....

هنوز هم سر حرفم هستم ...

ولی آدمیزاد است دیگر...

می تواند با کوچکترین ها بشکند و رفتن تو برای من انقدر بزرگ بود که فکر نمی کردم هیچ وقت بتوانم شکسته هایم را دوباره جمع کنم ...

این سالها که گذشت رد عبورت از زندگیم را دوست داشتم...

با همه زخمهایی که خوردم ....

با همه رنجهایی کشیدم...

وقت عبور از خیابانهای مشترک....

شنیدن آهنگهای مشترک...

حتی وقتی واقعیت نبودنت بعد از دیدنت در خواب وحشیانه بر سرم کوبیده می شد.....

گذر زمان یادت می دهد که شکسته هایت را از روی زمین جمع کنی....

قطعه های شکسته را کنار هم بگذاری...

و دوباره بلند شوی....

نه! هرگز همان که بودی نخواهی شد...

ولی رسم زندگی همین است....

من اینطوری یاد گرفتمش......

نوشته شده در تاريخ جمعه 22 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

شب سردی است و من افسرده

راه دوری است و پایی خسته

تیرگی هست و چراغی مرده

میکنم تنها از جاده عبور:

دور ماندند ز من آدم ها

سایه ای از سر دیوار گذشت

غمی افزود مرا بر غم ها

فکر تاریکی و این ویرانی

بی خبر آمد تا با دل من

قصه ها ساز کند پنهانی

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر سحر نزدیک است

هر دم این بانگ بر آرم از دل :

وای این شب چقدر تاریک است!

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

قطره ای کو که به دریا ریزم؟

صخره ای کو که بدان آویزم؟

مثل این است که شب نمناک است

دیگران را هم غم هست به دل

غم من لیک غمی غمناک است

نوشته شده در تاريخ جمعه 22 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

روزهـــ ـآ گـُذشـ ــت
و
مـَــــ ـــن
هــَمـچــنـ ـان مـــ ـات و مـــبــ ـهوت ثـــ ــآنـــیه هـآے بـے " تــو "
مـــ ـآنـــده م
ســـ ـالـهاســ ـت بـــ ـراے تــــو
نـَــواخــ ـتــم
نـــوشــ ـتــَم
گــریــسـ ـتــم
دگــ ـر بـــس اســـ ـت عـــ ـآشــقــانـه هـــایــت
دگـــ ـر بـــس اســـ ـت بــــ َـهـآرکــــ
خـُــــ ـدانــگـهـدار
خــــ ـُدانــگـهـدار احــــ ـسـاس مــَـن
خـــُــ ـدانــگهـدار عـــ ـشـق مَــــن

نوشته شده در تاريخ جمعه 22 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

صبورم اما ...

به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم

یا اگر شادی زیبای تو را به غم غربت چشمان خود می بندم

من صبورم اما ...

چقدر با همه ی عاشقیم محزونم ! وبه یاد همه ی خاطره های گل سرخ

مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم

من صبورم اما ...

بی دلیل از قفس کهنه شب می ترسم

بی دلیل از همه تیرگی تلخ غروب و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند

من صبورم اما ...

آه ...

این بغض گران صبرچه میداند چیست!...

نوشته شده در تاريخ جمعه 22 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

باز در پنجه ی تاریکی شب
سوز این سینه ی من حسرت تست
باز در سجده ی کفر آلودم
یادت ایمان مرا با خود شست
چشمت افسونگر احساس نیاز
رقصت احیاگر بی تابی هاست
هم در این خانه ی پر گشته ز آه
یاد تو علت بی خوابی هاست
باز هم وسوسه ی آغوشت
هست و پی در پی خواهش هایم و چنین دانه ی انکار از تو
خود جواب من و چالش هایم
ای که احساس مرا می دانی
بگشا چشم خمار آلودت
تا ببینی که چه سوزانم من
از نگاه دل و جان فرسودت
وین همه راز که در شعر من است
همه از باور تو جوشیدست
کاش یکدم به کنارم آیی
ای که عشقت به دلم روییدست ...

نوشته شده در تاريخ جمعه 22 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

باز شب شد چقدر تنهایم
گفته بودی که شبی می آیم
باز شب شد و از پنجره ام
همچنان راه تو را می پیمایم
کنج این پنجره ها شب همه شب
منم و گریه و های و هایم
پشت این پنجره ها تا به سحر
پنجه بر پیکر خاک می سایم
نکند بیهوده عمر خود را
پشت این پنجره ها می فرسایم نکند بیهوده تکرار شود
قصه ی چشم به راهی هایم
باز چون دیشب وشب های دگر
میروم پنجره را بگشایم
باز شب شد،شب و از پنجره ام
همچنان راه تو را می پیمایم

نوشته شده در تاريخ جمعه 22 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

به چشمانم نگاه کن که خیس شده اند
می گویی چرا؟
درد دوری به چشمانم هم رحم نکرد
اگر آمدی کمی نوازشم کن تا آرام تر شوم
عاشق نوازش کردنت بودم
از وقتی که رفتی.........
درد دوری نوازشم می داد
و دیگر به او نیز عادت کردم
هر جا هستی به یادت گریه می کنم
تا چشمانم همیشه خیس باشد

نوشته شده در تاريخ جمعه 22 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

آشنای غم تنهایی من
داغ دستان مرا باور کن
که برای تو چنین می سوزد
روح لغزنده شبهای مرا باور کن
که به یاد تو چنین می شورد
طپش قلب مرا باور کن
که به نام تو چنین می کوبد
نازنین باور تنهایی من
شعله قلب مرا باور کن
رقص آتش شدن و بودن را
تو بیا قاصدک بوته آرام خیال
در میان غم وغوغای وصال
مرگ مرداب مرا باور کن
قصه عاشق صادق شدن ساحل را
ای که فقدان تو عصیان من است
غم تنهایی تو مرگ من است
حاصل عمر تو بر جان من است
نازنین عمر مرا باور کن

نوشته شده در تاريخ جمعه 22 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

پاي پنجره نشستم کوچه خاکستريه باز زير بارون
من چه دلتنگتم امروز انگار از همون روزهاست
حال وهوام رنگ توئه کوچه دلتنگ توئه
دلم گرفته دوباره هواي تو رو داره
چشماي خيسم واسه ي ديدنت بي قراره
اين راه دورم خبر از دل من که نداره
آروم نداره يه نشونه مي خوام واسه قلبم جز اين نشونه
واسه چيزي دخيل نمي بندم اين دل تنهام دوباره هواي تو رو داره
هواي شهرتو و بوي گل ها
پيچيده توي اتاقم مثل خواب
داره بدجوري غريبي ميکنه آخه جز تو دردمو کي ميدونه
دلم گرفته ... .

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 21 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

راستش را بخواهی , این روزها , لاک پشت بودن را به این شتابِ سونامی وار ترجیح می دهم ...

مبهوتِ این عاشق شدن ها و فارغ شدن های لبریز از دروغ و ناچاری و بی دچاری ام ...

این روزها ... انگار , همه فقط می گردند ... می گردند ...

جایی , کسی , نگاهی , لحظه ای ...و اسارت آغاز می شود ...

همه دام گسترانیده اند ... همه به انتظارِ یک حادثه نشسته اند ... به انتظارِ یک مرگ ...

تا غمگین شوند , آزار دهند , حق داشته باشند , گریه کنند , فریاد بزنند ...

این روزها روزهاییست که رخدادِ یک اتفاقِ تلخ از هر چیزی مهمتر است ...

دلیلیست برای توجیه ِ همه ی آلودگی که از روح به بیرون پرتاب می شود ...

و جهان به گندابی بدل می شود...

این روزها بیش از هرچیزی , تناقض در رگها روان است ,

به قلب که می رسد , من احساس می کنم که دیگر هیچ چیز احساس نمی کنم .

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 21 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

بـــــی باده شــــــــــــــــــبی ،بیا و مســـــــــــــتم کن

از غــیر خودت تهــــــــــــــــــــی و هســــــــــــتم کن

در هـــــــــــــــــم بشــــــــــکن ، بت های خـــــــیال

کافـــــــر کن و بر خـــــــود ، بت پرســـــــــــــتم کن

جانم بســــــتان از پیـــــــــکر ناســـــوت با لعل لبت

مســـت و خـــــــراب مــــــی ،جام الســــــــتم کن

عاشــــــقان را هــــــمه اندوه بود روز فـراق

وصـــــــــل را در طلب از غـــــیر ،گسستــــم کن

فکـــر و ذکـــر همه عشـــــاق بود رویت، یار

آفتابـــــم لب بام است دلا ، جام بد ســـــــــتم کن

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

شب ... سکوت ... گریه ... تنهایی

خط خطی های دوری تو ...

اتاقی پر از مچاله های کاغذ

درد من از خاطره هاست از لحظه های بی حضور دستهایت

عشق فقط یک رویا نیست التهاب لحظه های دلواپسیت

چگونه باور کنم چشمانت همرنگ پاییز است

در امتداد لحظه های خاموش امروز چقدر بی قرارم

چقدر دلتنگم

این سیاهی تیرگی از غربت خورشید است ؟!

کجا رفته ای ای همیشه با من کاش ساحل پایان نبود

شب ... سکوت ... گریه ... تنهایی

در بهت لحظه ای انتظار ... بی دریغ ...

تو فقط دست تکان دادی

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

خداحافظ کمی دلتنگ ...

کمی مجنون...

کمی خسته ...
بیاد...

این شب ...

برای دلتنگی نم نم باران ...

بیاد صدایی مهربانی که روزگاری

ملودی آرامش دهنده شب

بی کسی هایم بود...

صدای مهربانی که با من بیگانگی میکرد...

صدایی شکوه ...

تنفر...

خسته شدی ...

تکراری بودن ...

درد بی مرهم ...

دستهای سیاه سرنوشت و حکایت تکراری ...

من...

خسته ...

از این کابوس..

زندگی

همین حالا که بغض بودم...

میون این همه وحشت...

برای این احساس ...

برای تنهایی شبگرد..

خداحافظ ...

همین حالا که من تنهام

خداحافظ..

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

نای ماندن نبود حس رفتنم نیز....

چشم در چشم اسمان کویر شب ...

در جستجوی نگاهت هنگامی که اثری از ماه نبود

اشکها امانم را بریده ونگاهم را تا به تا می کرد ...به سقف اسمان تاریک ...

باید می رفتم

و

باید قصه تلخ جدایی را در انتهای دفتر خاطره های تلخ وشیرین می نوشتم

فصل خزان هم اغوش اشک هایم گشت ....

با اولین قطره باران

باید می رفتم ...

باید می گریستم

باید قصه عشقمان را لا به لای سنجاق مهر و موم می کردم

ونقطه سر خط را با فصلی سرد به نام قصه جدایی شروع می کردم

مسیرم..... تلخ

نگاهم.... سرد

چشمانم.......اما نا آرام ..

آسمان دلم خیس باران

و بغض گلویم پی در پی می شکست با اولین گریه های پاییزی اسمان کویر ...

اسمان می گریست

من می گریستم

دستانم نم نم باران را پشت پنجره لمس می کرد

باران می نواخت ومن ترانه جدایی را زمزمه می کردم

با اندوه ...

باید می رفتم

نای ماندن نبود .....

حس رفتن هم نبود

اسمان نعره می زد وقلبم می گریست در امتداد قصه ای تلخ

نمی خواستم بداند تا چه اندازه سخت بود

نمی خواستم بداند ترانه جدایی را زیر باران زمزمه کردن هنگامی که اشك هایم با ریزش اشك های آسمان یکی شده بود تا

چه اندازه غم انگیز بود

تاوان سختی را باید ...!

اری

نوشتم

و....

اری گذشتم از تو ...

و از همه دلبستگی هایت

زیاد هم ساده نبود

نه اصلا اسان نبود

مادامی که...

نوشتم نقطه سر خط

به نام خالق جدایی ها

و خالق حسرت های خیس

دوباره

چشمانم هم اواز ....

 

باترانه دل انگیز باران فصل خزان شد..

تنهایی را مزه مزه میکرد

تب سرد تنهایی ....

گرمی تنم را ربوده بود ...

دفتر دلم را ورق زدم یکی یکی

خاطراتش را سنجاق زدم تا نگاهم هرگز بدان ها نیفتد

وباز از اول نوشتم

نقطه سر خط ...

قصه جدایی ...

واما با دستانی لرزان ...

نگاه پر از اشک ...

چشمان متورم....

بغض های نشکسته .....

وباز نوشتم ...

به نام خالق فراموشی...

قصه تلخ جدایی را با واژه های فراموشی در برگ برگ برگهای پاییز نوشتم

وباران زمزمه های تلخ جدایی را بر روی برگهای پاییزی می ریخت

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

چه سخت است ،

تشیع عشق برروی شانه های فراموشی و دل سپردن به قبرستان جدایی وقتی میدانی پنج شنبه ای نیست ،

تا رهگذری ،

بر بی کسی ات فاتحه ای بخواند

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

از هجوم سایه ی غم به پستوی اتاق پناه می برم ...

کز میکنم ...

سکوت می شوم ...

گاهی گریه ...

و‎ ‎خواب از چشمهای ترم دور می شود ...

صدای اهنگ غربت ...

چه بی رحم بر صورتم چنگ می زند
خدایا هر کسی یادم کند , یادش بخیرهر کسی یادم نکرد , یادش بخیرهر کسی یادش رود یادم کند ,یادش بخیر


در خیابانهای خالی این شهر همه جا به‎ ‎دنبال نگاهی که گم کردم ...

دلم پوسید ...

وتو چقدر بی اعتنا از کنارم می گذشتی ...

و‎ ‎بی بهانه رفتنت را رسم کردی ...

چقدر کوتاه بود لحظه ی با تو بودن ...

مثل یک رویای وهم آلود و‎ ‎گنگ


من مست و مسخ شده ی بوی بارانم مست از این همه ی احساس از بی ریایی عشق که فراموشیش گاه دامن دلم را می گیرد

من فراموش شدن را خوب می شناسم

من روزهای زیادیست که لمسش کرده ام اما‎

‎من فراموش کردن‎ ‎را نیاموختم ...

کاش بلد بودم !

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

این روزهای من ...

سنگینی دستهای آسمان ابری بروی شانه هایم

تصویر سکوت سرد نگاهت ...

می پیچد در چشمهای همیشه غمگینم ...

این روزهایی که لحظه هایش تداوم و تکرار عذاب است ...

دنبال بهانه ای برای دلخوشی...

حتی لبخندی سرد ... دریغ ...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

هوای سرد آخرین روزهای پاییز

رأس ساعت همیشگی

پشت پنجره یخ زده ی احساس

سکوت سرد خیابان

آوار هر لحظه نبودنت ...

از هر سو هجوم بی کسی که روی سرم خراب میشود

همان لحظه هایی که اوج تنهایی را میشود احساس کرد

آنجا که به آسمان خیره میشوم

لالایی ماه و نوازش دستهای ستاره

زیرسایه های خاکستری شب

دلتنگی های من و تجسم این فاصله ها

دلداریهای تکراری باران

تمام وجودم لبریز است از بیقراری

بهانه های گاه و بی گاه دلم

آهنگ غمگین قدمهایت که بی هیچ تردیدی

به کوچه پس کوچه های فراموشی ره سپارت میکند

صدای مبهم کمی گنگ ...خاطره های ... داغ ...نفسهایت در آن شب رویایی باهم بودن

جای سرانگشتان خیالت به روی تن خسته و رنجورم

تمام ورقها ... عکسها ...یادگاری...(ای به داد من رسیده ....) دلنوشته های خیس و باد کرده

از اشکهای دیشب وهرشب ... هی ...

هرلحظه من وخیال تو وباران

که باور نبودنت را محال میکند ...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

دراین برودت و سرما

هیاهوی سکوت و التهاب نفس گیر زمان

هر لحظه خاطره ای ازتو وجودم را گرم می کند

نمی دانی چه لذتی دارد تکرار این عذاب خاطرهای شیرین

هر لحظه هر کجا

هنگام غروب ...

نیمه شبهای بیداری ...

باران ...

پنجره...

ساعت همیشگی و نگاه ماه

گاهی همان جا کنار ایستگاه عشق

یا شبهای سرزمین رویایی عشقمان

جای سرانگشتانت روی بخار شیشه پنجره

یاجای سرخی لبهایت

به روی فنجان سفید قهوه ای همان جا لبه طاقچه ی اتاق خیالمان

هر لحظه هرجا یاد تو و نبودنت که زندگی را غیرممکن می کند

کاش بازهم دراین روزهای یخ زده

آغوشت جایی بود برای گرم شدن یا فقط ...فقط ... فقط کمی آرامش ...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

از نژاد بارانم گاه نم نم و گاه شرشر ...

من سنگ صبور بودم ...

باران مرا آب کرد...

حالا خود به دنبال سنگ صبور...

!نه دیگر نیستم چون ...
من ...

من از حوالی بارانم ...

بارانیم...

همدم سکوت شب...

همراز غرش ابر همصدای ناله های تنهایی رود ...

من عاشق نگاه پشت پنجره ...

دیگر از باران خسته ام تو راه آفتاب شدن را می دانی؟!

مرا همسفر باش ...

با گرمای تموز من هم تمام می شوم

من حتی با گرمی یک نفس تو زندگی خواهم کرد

مرا می پذیری ...؟!

شاید برای اخرین بار ...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

این بار

مینویسمت

” تو ” را میان اصطحکاک مداد و کاغذ

گیر خواهم انداخت

شاید اینگونه بشود تو را

” تجربه ” کرد…!!!

برای تو می نویسم……..

برای تویی که قلبت پـاک است…

برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست...

برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست ...

برای تويی كه احساسم از آن وجود نازنين توست ...

برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...

برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است...

برای تويی كه مرا مجذوب قلب نازو احساس پاك خود كردی...

برای تويی كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردی...

برای تويی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است...

برای تويی كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است ...

برای تويی كه قلبت پـا ك است ...

برای تويی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است...

برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...

برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...

برای تويی كه غمهایت معنای سوختنم است...

برای تویی که آرزوهایت آرزویم است...

برای تویی که هیچ وقت از یادم نمیری ....

دوستت دارم تا ……..!

نه…!

دیگر برای دوست داشتن هایم تایی وجود ندارد

بی حد و مرز دوستت دارم

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

همان وقتهایی که با تمام دلتنگی هایم به مرز تباهی می رسیدم....

و همه ی وجودم را درد در خود میگرفت...

میان دستهای بی رحم روزگار له میشدم...

میان هیاهو وقیل وقال دنیای نامراد با نگاه مهربانت مرا صدا میکردی...

دستهایم را میگرفتی و زیر گوشم آرام وآهسته آرامش را برایم زمزمه میکردی....

با بودنت بیادم می آوردی که هستم و بودنم را حس می کردم ...

میگفتی یادت باشه یکی همیشه هرجا هرلحظه دلواپس تو میشود...

یادت هست ؟!

میگفتی یکی هست که برای غمهایت هرشب با چشمهای خیس میخوابد...

یادت هست ؟!

میگفتی همیشه هستم و هیچوقت نمی روم ...

نه یادت نیست !شاید غبار فراموشی روی آنها را گرفته

تا بودی همه ی دنیابا تمام کج خلقی هایش برایم آرام میشد

همان روزها که هنوز برایت تکراری نبودم ...

خسته نبودی ...

با دلت حرف میزدی باور میکردی

حتی با لرزه ای کوچک در صدایم میفهمیدی چقدر در چشمهایم غم نهفته است ...

همان روزها که به داد من رسیدی با چراغ مهربانی از کوچه های تاریک گذشتیم برایم از روشنی گفتی

وقتی هر سایه کسی بود که مرا به ظلمت میبرد تو بادست مهربانی به تنم مرهم کشیدی ...

میدانی من هنوزم خسته ودربه در شهر غمم شبم از هر چه شبه سیاهتره ...

نمیدانی چقدر دلم تنگ میشود برای یک لحظه از آرامش آن روزها...

وقتی که همین خاطره ها تک به تک جلوی چشمهایم صف کشیده اند ...

گاه بغض ...

گاه گریه...

و گاهی لبخندی شیرین میان لحظه های عبوس این ثانیه ها میشوند

نمیدانی چقدر حس تلخی است با هر لحظه باخاطره ای زندگی کردن...

وقتی سخت تر میشود...

که میدانم یادی از من در خاطرتو موج نمی زند ...

دلم میخواست باور کنم که فراموش شدن را خوب یاد گرفته ای میخواهم باور کنم ...

ولی با دلم کلنجار میروم و او هیچگاه راضی نمیشود ...

همه ی حرفهایم که اه میشود با همین دردهای روزانه و تکراری ...

دراین سکوت مطلق گوشه ای ازدلم...

پنهانشان میکنم و مینشینم به انتظار معجزه ی عشق که به او ایمان آورده ام ...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

غروب ...

یه ذهن خسته وروح داغون...

یه تن رنجور و بی رمق ...

غروب ...

وقتی که دلت به هیچ چیز خوش نیست ...

وقتی حتی حوصله خیال بافی خوشی هم نداری ...

غروب ...

بعد از رهایی از خیابانهای شلوغ و همهمه و هیاهو ...

گوشه ی تاریک اتاق وقتی که تنها تکیه گاهت دیوار است ...

سرم را به دیوار تکیه میدهم چشمهایم را میبندم ...

بغضی آشنا راه نفس کشیدنم را تنگ تر میکند ...

وقتی که یک دنیا حرف داری..

نمیتوانی ...

سخت میکند گذر این ثانیه ها را ...

در دلم حبس میکنم

حرفهایم را ...

گوش میکنم ...

یک آهنگ خاطره انگیز ...

یاد خاطره نگاه تو ...

یاد حرفهایی که همه ی

وجودمرا به آرامش میبرد ...

گوشه ی چشمهایم تر میشود...

دلم میگیرد ...

رنگ تنهاییم هر لحظه پررنگ...

تر میشود ...

یک احساس پوچ ...

همه ی من درد را به دوش میکشدو آرام واهسته یک گام به نیستی

نزدیک تر ...

دلم گرفته...

برای تو...

برای آرامش لحن صدای آرامبخشت ...

هر لحظه ...

هر دقیقه ...

بیشتر میشکنم ...

چشمهایم را باز میکنم رو به آیینه می ایستم ...

چشمهایم با تصویرم غریبه گی می کند...

میبینی ؟!

حتی باورش برای او هم سخت است ...

گفتم !

بمان نباشی هرلحظه رو به تباهی میروم ...

گفتم خودم باورش نکردم...

تو هم همینطور....

حالا نیستی ...

رفتی ...

گفتی اینچنین نمیشود ...

باور کن ...

رفتی !خودم باورش کردم و تو نبودی...

که باور کنی ...!

بی تو هر لحظه دلم میگیرد...

کاش میشد بشنوی حرفهایم را ...

کاش روزگار ...

کاش کمی مهربانتر....

کاش ویرانه ای را که با هم آباد کردیم و ساختیم را میدیدی که باز آوارشده...

چقدر دلم میخواست این غروب سرد را تا صبح بنویسم ...

شاید بازهم تمام نمیشد...

کاش میشد درد را نوشت ...

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

تب سرد گناه .......

اندام تنهاییم را چه ارام سوزاند...

در انزوایی خاموش...

دور از هياهوي بودن....

با قدمهايي اهسته ...

وپر ترديد...

در لحظه اي كه....

هیچ کس جز خدا ناظر نبود....

ناظر لبهاي هوس انگيز گناه ....

كه تا عمق لرزش سرانگشتانم مرا به سوي تو كشاند....

آنگاه كه گناه عریان نگاهت سوزش قلب....

خسته ام را تا بی انتهایی جاده ...

مرگبار حسرت با خود ربود....

وتنها وخسته رها شدم ...

در سکوت مالامال شب ويراني ....

با اشکهای جاری از گوشه چشمان شرمسارم ...

از حقیقتی تلخ....

با طعمي تلخ و اما پر ادعا با چشمانی....

شرر بار نگریستن به فراسوی اسمان شب....

و گريه كردن برای همه دلتنگی هايت ....

در واپسین لحظه گم شدن در تب گناه....

انچنان كه باور کنی ......!!!

نفس های تب الود و خسته ام را به.....

گوشت زمزمه كردم تا بهانه ای باشد برای بودنت....

تا که باور کنی.....!!!

وتو خوب مي داني از كدامين حديث .....

قصه فصل سرد گناهم را مي نويسم ...

وچه سوزنده است تب نگاهت ....

در میان دستهای سوزان شب گناه.....

خاطرات قشنگ زود می گذره ویه بغض به جای...

خودش گوشه دل می کارد درست مث یه زخم کهنه......

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

زندگـی سخته با وجود غمی ...

که تو دل جاشه و نداره همدمی...

زندگی سخته آره میدونم من ....

چون چشیدم دردی بدتر از غم ...

زندگی سخته وقتی فرد باشی ...

وقتی از بودن خودت خسته شده باشی ...

زندگی سخته وقتی امیدی نداشته باشی ....

مثل من تک و تنها باشی....

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

آروم آروم گریه کردم،از بخت بد شکوه کردم
از تو پیش دل تنها بد گفتم وگریه کردم
دل میگه سهم من چی،مرهم درد من چی؟
رفته بهار عمر پس آرزوهای من چی؟
من میگم باشه یکبار،برای آخرین بار
اونم به خاطر تو،می بخشمش من اینبار

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

جاده ی عشق برای من تنها یک جاده نیست...
امتداد با تو بودن است....
در دنیایی که رسیدن و داشتن تو برایم محال است...
تنها جایی که به تو پناه میگیرم همین جاده ی بی انتهاست....

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

هوا ابری است..
سوز زمستان بر سر و رویم میچکد...
دلم برای زندگی تنگ شده است..

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

تقدیم به چشم هایی که درراه ماندند

دل هایی که انها را راندند

تقدیم به اشک هایی که غرورشان
شکست وعهدهایی که کسی انها را نبست

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

تنهایم...

اما دلتنگ آغوشی نیستم....

خسته ام....

ولی به تکیه گاه نمی اندیشم...

چشمهایم تر هستند و قرمز...

ولی رازی ندارم...

چون مدت هاست دیگر کسی را دوست ندارم....

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

آروم آروم رفته بودی...
تو از دلم کنده بودی...
انگار نه انگار که یه روز ...
تو با دلم مونده بودی ...
آروم آروم با دلم از تنهاییا گفته بودم...
همون دلی رو که یه روز،خودم بهت بسته بودم...
دل میگه مهربونی،رفیق همزبونی...
من میگم آخه من چی،همش به فکر اونی...
دل میگه آروم بگیر،به این یکی خو بگیر...
من میگم روی خوشتو نشون نده،رو بگیر...
دل میگه همنشینه،رفیق دل نشینه...
من میگم عادتت شد،دشمن خوش نشینه...

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

باید کسى را پیدا کنم که دوستم داشته باشد!
آنقدر دوستم داشته باشد که یکىاز این شب هاى لعنتى،آغوشش را براى من و یک دنیا خستگى ام بگشاید…
هیچ نگوید…
هیچ نپرسد…
فقط مرا در آغوش بگیرد…
بعد همانجا بمیرم…
تا نبینم روزهاى آینده را…
روزهایى که دروغ میگوید!!روزهایىکه دیگر دوستم ندارد!!!
روزهایى که دیگر مرا در آغوش نمیگیرد!!
روزهایى که عاشق دیگرى میشود…!!!

نوشته شده در تاريخ جمعه 8 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

آيا خبرت هست چه مي کشم؟

از تنهايي خود و ازدحام جمعيت

در غربتي خود باخته، پشت ديوار فاصله

ميان امواج درد و ساحل ناپيداي آرامش

در جاده بي انتهاي عبور

پاهاي تاول زده و عصايي شکسته

مانده ام ميان تن پوشي از اسارت

!در حيرتم

بر تاراج فرصت در دايره زمان

و زواياي بازي که هندسه عبورم را

تا مرز نبودن کشاندند

و لحظه هاي ناب بودن را در گوشه هاي تنگ اسير کردند

مي دانم خبرت هست چه مي کشم

اي قاصد مانوس سحر

آيا وقت آمدن نفسي تازه بر اميد نفس باخته ام نيست؟

نوشته شده در تاريخ جمعه 8 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

به او بگویید دوستش دارم
به او که تمام زندگی من است
به او بگویید دوستش دارم......

 به او که قلبش به وسعت دریاییست که قایق کوچک دل من درآن غرق شده، به او
که مرا از این زمین خاکی به سرزمین نور و شعر و ترانه برد، و چشمهایم را
به دنیایی پر از زیبایی باز کرد.به او بگویید دوستش دارم، به او که صدای
پایش را میشنوم، به او که لحن کلامش را میشناسم ، به او که عمق نگاهش را
میفهمم.به او بگویید دوستش دارم، به او که گل همیشه بهارمن است، به او که
قشنگترین بهانه برای بودن من است وبه او که عشق جاودانه من.به او بگویید
دوستش دارم
باور کن ماههاست زیباترین جملات را برای امروز کنارمی گذارم، امشب اما
همه جملات فرار کرده اند، همینطور بی وزن و بی هوا آمده ام بگویم...
به او بگویید دوستش دارم
به او بگویید دوستش دارم با صدایی آهسته
آهسته تر از صدای بال پروانه ها
به او بگویید دوستش دارم با صدایی بلند
بلند تر از صدای پرواز کبوتران عاشق
به او بگویید دوستش دارم با هیچ صدایی
چون فریاد دوستت دارم
نیاز به صدای بلند یا کوتاه ندارد
فریاد دوستت دارم را
می توان با

 تپش یک قلب

گرمی یک نگاه

لبخندی کوچک

اشکی پنهان

جمله ای ساده

 به تمام جهانیان رساند
پس بگذار بدون هیچ شرمی بگویم
دوستت دارم

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |


خــــالی تـــــــر از سکــوتــم

انــبـــوهــــی از تـــــــرانــــه

بـــا یــاد صـبــح روشــن امــا

امــیــــــــد بـــــاطـــــــــــل

شب دائـمی ست انـگار

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

اگه این زنــــــــــدگی باشه…

من از مــردن هـراسم نیست…

یه حـــــسی دارم این روزا

که گاهــــی با خودم میگم:

شاید مــــــُـــردم حواسم نیست…

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

سهم “من” از “تو” عشق نیست ،

ذوق نیست ،اشتیاق نیست

همان دلتنگی بی پایانی ست که

روزها دیوانه ام می کند...

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

به دستهایم می نگرمو خالی انگشتانم...

که میگوید : تو رفته ای و من

بیهوده ...

به انتهای یاد تودر باران

خیره مانده ام !!!

دوباره ... تنگ می شود دلم...

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.

قالب وبلاگ