تقدیم به او
کاش لحظات با تو بودن مثل لحظات انتظار دیدنت هر ثانیه اش ساعتها میگذشت
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 29 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

یکی بود یکی نبود،اونی که بود تو بودی، اونی که با هیچ کس نبود،من بودم...

 

یکی داشت و یکی نداشت، اونی که داشت تو بودی و اونی که جز تو کسی رو نداشت من بودم!

 

یکی آورد و یکی نیاورد، اونی که آورد تو بودی اونی که جز تو به هیچ کس ایمان نیاورد منبودم !

 

یکی برد و یکی باخت، اونی که برد تو بودی اونی که دل به تو باخت من بودم!

 

یکی گفت و یکی نگفت، اونی که گفت تو بودی اونی که " دوست دارم " رو به هیچ کس جز تو نگفت من بودم

 

یکی رفت، یکی نرفت،اونی که رفت تو بودی، اونی که بخاطر تو توی قلب هیچکس نرفت من بودم ...

 

یکی خواست،یکی نخواست،اونی که خواست تو بودی،اونی که غیر از تو هیچ کس و نخواست،من بودم...

 

یکی موند،یکی نموند،اونی که موند تو بودی،اونی که غیر از تو با هیچ کس نموند من بودم...

 

یکی داد،یکی نداد،اونی که دل داد تو بودی،اونی که تا حالا،دلشو حتی نگاشو به هیشکی نداد،من بودم...

 

یکی خندید،یکی نخندید،اونی که همیشه می خندید و ترسی نداشت تو بودی،اونی که از ترس نمی خندید،من بودم...

 

یکی رها،یکی زندونی،اونی که رها بود تو بودی، اونی که مثل زندانی ها خودشو به هیچ کس نشون نداد که مبادا دلش بلرزه،من بودم...

 

یکی در حرکت،یکی در انتظار،اونی که در حرکته تو بودی،اونی که به انتظارت نشسته من بودم...

 

یکی شد، یکی نشد،اونی که شد تو بودی،اونی که نخواست نیمه ی کسی بشه من بودم...

 

یکی ساخت یکی سوخت، اونی که ساخت تو بودی اونی که تو غم تو سوخت من بودم.

 

یکی زد یکی نزد، اونی که ساز جدایی زد تو بودی اونی که تنها به سازت رقصید من بودم

 

یکی دید ، یکی ندید، اونی که فقط تو را دید من بودم اونی که حتی خودش رو هم ندید تو بودی

 

و در آخر یکی زندگی رو وداع گفت و یکی زندگیش شد غم انگیز، اونی

 

که زندگیش رو وداع گفت  تو بودی، و اونی که بدون تو زندگیش غم انگیز شد

و توی خودش

گریه کرد و ((مرد)) من بودم 

 

آره  من بودم...

 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 25 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

از یه جایی به بعد...

به همه چیز و همه کس بی اعتنا می شی ....

دیگه نه از کسی می رنجی .....

نه به عشق کسی دل می بندی ....

 

از یه جایی به بعد...

مرض چک کردن موبایل ات خوب می شه .....

حتی یه وقتایی یادت میره گوشی داری ....

دیگه دلشوره نداری که موبایلتو جا بذاری یا اس ام اسی بی جواب بمونه ....

ديگه ياهو مسنجر برات بي معنا مي شه...!

وقتي چشمت به کله ی گرد و مزخرفش ميفته و به افراد و اسمايي كه همشون

خاموشن و آف هستن و يادت مياد روزي رو كه همه شون روشن بودن و چه

خاطراتي كه باهاشون داري و چه حرفا كه رد و بدل مي شد، هیچی نمی گی و فقط

سکوت...!

 

از یه جایی به بعد...

دیگه دوست نداری هیچکس رو به خلوت خودت راه بــِـدی...

حتی اگه تنهایی کلافه ات کرده باشه .....

 

از یه جایی به بعد...

باور می کنی کسی برای تنها نموندنِ تو نمیاد ....

اگه کسی میاد برای تنها نبودنِ خودشه .....

 

از یه جایی به بعد...

وقتی کسی بهت می گه دوستت داره ، لبخند می زنی و ازش فاصله می گیری ....

 

از یه جایی به بعد...

دیگه گریه نمی کنی....

فقط یه بغض همیشگی هست که بهش عادت می کنی.....

اگرم گریه کنی به خیسی و اشکات عادت می کنی...

به بغض و گرفتن دل و قلبت عادت می کنی...

از زندگی هم متنفر می شی...

 

از يه جايي به بعد....

از واژه ي خدا نگهدار متنفر مي شي،

بس كه از همه شنيديشي بس كه نيومده رفتن....

 

از یه جایی به بعد...

هر روز دلت برای یه آغوش امن تنگ می شه ......

اما دیگه به هیچ آغوشی فکر نمی کنی.....

 

از یه جایی به بعد...

دیگه حرفی برای گفتن نداری....

ساکت بودن رو به خیلی حرفها ترجیح میدی .....

میری تو لاک خودت.....

 

از یه جایی به بعد...

از اینکه دوستت داشته باشن می ترسی....

جای دوست داشته شدن ها،توی تن و قلب و فکرت می سوزه.....

 

از یه جایی به بعد...

فقط یک حس داری، حس بی تفاوتی .....

نه از دوست داشته شدن خوشحال می شی ...

نه دوست داشته نشدن ناراحتت می کنه.....

 

از يه جايي به بعد

از دنيا و زندگي متنفر مي شي، از هر چيزي كه فكرشو بكني بدت مياد...

يه هيچ مطلق مي شي...

 

از یه جایی به بعد...

توی هیجان انگیزترین لحظه ها هم فقط نگاه می کنی و سکوت .....

 

از یه جایی به بعد...

خدا رو هم ديگه باور نداري ....

خدا اگه برات وجود داشته باشه و دوستي شو باور داشته باشي و خودتو گول بزني ......
حتي اونم یعنی تنهایی مفرط .....

 

از یه جایی به بعد....

دیگه بزرگ نمیشی ، پیر میشی.........

 

از یه جایی به بعد .........

دیگه خسته نمیشی ، می بُری.........

 

از یه جایی به بعد ..........

هم دیگه تکراری نیستی ، زیادی‌ هستی . . .

 

از یه جایی به بعد ..

 

ديگه نه....

دست و پا مي زني....

نه بال بال ميزني....

نه دل دل ميکني....

نه داد و بيداد ميکني....

نه گريه ميکني....

نه مشتتو ميکوبي تو ديوار....

نه سرتو ميزني به ديوار....

نه.....


از يه جايي به بعد فقط سکوت ميکني ..!

 

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 13 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

دیگر نمی نویسم . . .
دیگر از احساسم به تو نمی نویسم . . .
دیگر نمی نویسم دوستت دارم . . .
دیگر نمی نویسم بعد از تو چه به روزم آمد . . .
دیگر نمی نویسم دل کندن از تو مانند جان دادن بود . . .
دیگر از روز های عاشقانه یمان نمی نویسم . . .
دیگر نمی نویسم که به شانه هایت نیاز دارم . . .
نمی نویسم محتاج عطر دخترانه ات هستم . . .
دیگر از بی وفای قصه یمان نمی نویسم . . .
دیگر نمی نویسم با آوردن اسمت دلم جان می گیرد . . .
دیگر از خواب های بی تو نمی نویسم . . .
دیگر نمی نویسم به خاطر ” او ” چه با ” من ” کردی . . .
دیگر نمی نویسم چه بی رحمانه رهایم کردی . . .
چه بی رحمانه به گریه هایم خندیدی . . .
چه بی رحمانه صدای خنذه های عاشقانه تان تا خواب هایم آمد . . .
و چه بی رحمانه از سرت افتادم . . .
دیگر نمی نویسم دلم برای شانه به شانه راه رفتن با تو پر می زند . . .
دیگر نمی نویسم عشق تو تاوان سنگینی برای دلم بود . . .
نمی نویسم دیگر صدای خنده های صادقانه یمان در خانه نمی پیچد . . .
دیگر نمی نویسم برای با تو بودن چگونه جنگیدم . . .
و نمی نویسم چگونه سپاه منطق تو در برابر سپاه احساس من پیروز شد . . .
من . . .
دیگر . . .
هیچ . . .
نمی نویسم . . .

نوشته شده در تاريخ جمعه 13 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

قلبم میسوزد . . .

سوزشی ازروی زخم ها وترک هایی ک روزگاربرجای گذاشته . ..

آهای دنیا؟ دیگرچه ازقلبم مانده ک بندش بزنی ؟

تمام داروندارم راربودی بی انکه بدانی همه ی دارو ندارم او بود . . .

آری . . .

تو نمیدانستی که من عمری زندگی کردم اما معنی ان را زمانی فهمیدم که عشق را با او تجربه کردم. . .

زمانی فهمیدم ک اسمان و زمین،خواب و بیداریو….

همه دریک کلمه خلاصه میشد و ان عشق بود. . .

از عشق دلزده بودم،برایم معنایی نداشت…

ان را چیزی میپنداشتم که اصلا وجود نداشت . . .

اما…

ازهمان لحظه که اسمان سیاه نگاهم به دریای ابی نگاهت گره خورد تمام این باورها را نقض کردم!

زندگیم حال و هوای دیگری گرفت . . .

دم ازعشق و دوست داشتن و با تو بودن میزدم . . .

روز و شب،خواب و بیداری و خلاصه همه ی من در تو خلاصه میشد و این بود معنای واقعی عشق…

تو تنها در قلب من باشی و من تنها در قلب تو ! تنهای تنها . . .

زمانی که می اندیشم که ان ساحل نگاهت،دریایی از محبتت همه و همه تنها برای من است احساس غرور می کنم . . .

خلاصه می گویم…

من با تو در اوج خوشبختی سیر میکردم و غمی دردل نداشتم . . .

با وجود تو تمامی سختی ها ورنج ها را تحمل میکرد،دیگر از زنده بودن احساس سرخوردگی نمی کردم . . .

اما…

نمیدانستم ارامش قبل ازطوفان که میگویند همین است !

تمام خوشی هایم ناخوش شد…

رویاهایم تبدیل به کابوس شد . . .

رفتی…!

رفتی و مرا در دل بی کسی ها و دردهایم تنها گذاشتی . . .

رفتی بی انکه بدانی با این کارت زندگی و هستیم را بر باد دادی . . .

معشوقه ی من؟!…

اخر چرا؟به کدامین گناه نکرده مجازاتم میکنی؟

منی که درتمام این مدت از هیچ محبت و عشقی دریغ نکردم…

منی که باعشقت به دنیا فخر میفروختم…

منی که شبهای سردم را در اغوش گرم تو به سحر میرساندم…

رسم عاشقی این نبود…

اما من همیشه در رویاهایم با تو سیر میکنم جسمت در کنارم نیست اما روحت همیشه با من است…

میدانم تو رفتی…

تنهایم گذاشتی اما…

همیشه در خاطرم هستی معشوقه ی من…

طبق عادت قرار ملاقاتی با تو دارم…

مثل همیشه راس ساعت با دسته گلی از گلهای رز،یک شیشه گلاب،همان جای همیشگی…
قطعه ی۶۴ردیف۳…!

نوشته شده در تاريخ جمعه 13 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده، بس که حالم گرفته است ، چشمانم غرق در اشکهایم شده . . .

دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی . . .

همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد . . .

انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده 

راهی ندارم برای فرار از غمهایم . . .

این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت . . .

دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام . . .

فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم ، اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم….

دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکستهپس بگیرم ، تا کی باید برای این و آن بمیرم ؟

در حسرت یک لحظه آرامشم ، دلم میخواهد برای یک بار هم که شده شبی را بی فکر و خیال بخوابم . . .

تو هم مثل همه ، هیچ فرقی نداشتی ، هیچ خاطره ی خوبی برایم جا نگذاشتی ،حالا که رفتی ، تنها غم رفتنت را در قلبم گذاشتی . . .

گرچه از همان روز اول میخواستمت ، گرچه برایم دنیایی بودی و هنوز هم گهگاهی میخواهمت ، اما دیگر مهم نیست بودنت ، چه فرقی میکند بودن یا نبودنت ؟

سوز عشق تو هنوز هم چهره ام را پریشان کرده ، دلم اینجا تک و تنها راهش را گم کرده ، این شعر را برای تو نوشتم بی پرده ، هنوز هم دلت نیامده و خیالت ، خیال مرا پریشان کرده . . .

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 10 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

ﻣﯿﺨﻮﺍﻫــــــــــﻰ ﺑــــــــــﺮﻭﻯ !? ﺑﻬﺎﻧــــــــــﻪ
ﻣﯿﺨﻮﺍﻫــــــــــﻰ !؟
ﺑﮕـــــﺬﺍﺭ ﻣـــــﻦ ﺑﻬﺎﻧـــــﻪ ﺭﺍ ﺩﺳﺘــــــــــﺖ
ﺩﻫـــــﻢ … ﺑـــــــــﺮﻭ !
ﻫـــــﺮﮐـــــﺲ ﭘﺮﺳﯿـــــﺪ ﭼـــــﺮﺍ ! ? ﺑﮕـــــﻮ
ﻟﺠـــــــــــﻮﺝﺑـــــﻮﺩ !
ﻫﻤﯿﺸــــــــــﻪﺳﺮﺳﺨﺘﺎﻧــــــــــﻪ ﻋﺎﺷﻘـــــــــــ
ــــﻢ ﺑــــــــــﻮﺩ !
ﺑﮕﻮ ﻓﺮﯾـــــﺎﺩ ﻣﯿـــــﺰﺩ ! ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﺰﺩ ﮐﻪ
ﻣــــــﺮﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ !
ﺑﮕﻮ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯿﮕﻔـــــــــــﺕ ! ﻣﯿﮕﻔـــﺖ ﻫﺮﮔـــﺰ
ﻧﺎﺭﺍﺣﺘـــﻢ ﻧﮑـــﺮﺩﻯ !
ﺑﮕـــــﻮ ﺩﺭﮔﯿــــــﺮ ﺑﻮﺩ ! ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﮔﯿﺮ
ﺍﻓﺴـــــﻮﻥ ﻧﮕﺎﻫـــــﻢ ﺑﻮﺩ !
ﺑﮕــــــــــﻮ ﺑــــــــــﻰ ﺍﺣـــــــــــــ
ــــﺴـــــــــــــــــﺎﺱ ﺑــــــــــﻮﺩ !
ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻯ ﻓﺮﯾﺎﺩﻫﺎ , ﺗﻮﻫﯿﻦ ﻫﺎ ﻭ ﺍﺧﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﻓﻘﻂ
ﻟﺒﺨﻨــــﺪ ﻣﯿﺰﺩ !
ﺑﮕﻮ ﺍﻭ ﻧﺨﻮﺍﺳﺖ ! ﻧﺨﻮﺍﺳﺖ ﮐﺴﻰ ﺟﺰ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺩﻟـــﺶ
ﺧﺎﻧﻪ کند!!

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 10 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

تنهایی را دوست دارم.
عادت کرده ام که تنها با خودم باشم،
دوستی میگفت:
عیب تنهایی این است
که عادت میکنی خودت تصمیمی می گیری،
تنها به خیابان می روی،
به تنهایی قدم میزنی.
پشت میز کافی شاپ تنهایی می نشینی و
آدمها را نگاه میکنی،
ولی من به خاطر همین حس دوستش دارم.
تنها که باشی
نگاهت دقیق تر می شود و معنا دار
چیزهایی می بینی که دیگران نمی بینند،
در خیابان زود تر از همه میفهمی پاییز آمده و
ابرها آسمان را محکم در آغوش کشیدهاند
میتوانی بی توجه به اطراف،
ساعتها چشم به آسمان بدوزی
و تولد باران را نظاره گر باشی.
برای همین تنهایی را دوست دارم
زیرا تنها حسی است که
به من فرصت می دهد خودم باشم
با خودم که تعارف ندارم
سالهاست به تنهایی عادت کرده ام…

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 10 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

وقتي كه خوابي نيمه شب ، تو را نگـــــــاه مي كنم

زييباييت را با بهـــــــــــار ، گاه اشتبـــاه مي كنم

از شرم سر انگشت من ، پيشانيت تـــــــر مـي شود

عطـــــر تنت ميپيچد و دنيـــــــــا معطر مي شود

گيســـــوت تابـــي مي خورد ، مي لغزد از بازوي تو

از شانه جـــــاري مي شود چون آبشــــاري موي تو

چون برگ گل در بسترم ، مي گسترانـــــي بوي خود

من را نوازش مي كنــــي بر مهربانزانــــــوي خود

آسيمه مي خيزم زخواب ، تو نيستــــــــــي اما دگر

اي عشق من بــي من كجا ؟ تنها نـــــرو ، من را ببر

من بــي تو مي ميرم نرو ، من بــيتو مي ميرم بمان

با من بمان ، زين پس دگر هر چه تو مي گويي همان

در خواب آخر عشـــــق من ، در برگ گل پيچيدمت

مي خوابم اي زيبــا ترين ، در خواب شايد ديدمت ...

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 10 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

بــنـد دلــــــم کـه پــاره مـــی شــود

دلـــم بــهـانـه ات را مــی گـــیـرد

هــر چــه مـــی کشم هــم از ســر ایــن بــنـد دلـــم هـــسـت

بــه نــبـودنــت اعــتـراض نـمــی کــنـم

بــنـد دلــــم را خــواب هــایــی پــاره مــی کــنـند

که بــهـانـه ات را به دلـــم مــی انــدازد

بــاور کــن بــه نــبـودنـت اعــتـراضـی نــدارم . . .

نوشته شده در تاريخ جمعه 6 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

خواستم همسفر قلبم باشی نه یک رهگذر بی وفا!

پیش خود می گفتم تویی نیمه گمشده من

اما بعد فهمیدم که هم تو را گم کرده ام هم نیمه ی دیگر خودم

خواستم خزان زندگی ام را بهاری کنی 

بهار نیامد و همیشه زندگی ام رنگ پریشانی داشت

به ظاهر قلبت عاشق بود و مهربان 

اما انگار درونت حال و هوای پشیمانی داشت

خواستم همیشگی باشی

اما دل کندی از من خسته و تنها!

بدجور شکستی قلبم را 

من که به هوای قلب با وفایت آمده بودم 

بدجور گرفتی حالم را

اگر باشی یا نباشی فرقی ندارد برایم 

حالا که نیستی 

میبینم چقدر فرق دارد بود و نبودت

روزهای با تو بودن گذشت و رفت 

هر چه بینمان بود تمام شد و رفت

عشقت را به خاک سپردم و قلبت را فراموش 

اما هنوز آتش غم رفتنت در دلم نشده خاموش!

بینمان هر چه بود تمام شد

آرزوهایی که با تو داشتم همه نقش بر آب شد

این خاطره های با تو بودن بود که در دلم ماندگار شد

ماندگار شد و دلم را سوزاند 

کاش هیچ یادگاری از تو در دلم نمی ماند

خواستم همسفر قلبم باشی نه یک رهگذر بی وفا

من چقدر ساده بودم که قلبم را به تو سپردم بی هوا!

ماندنی نبودی ،تو سهم من نبودی

رهگذری بودی که سری به قلب ما زدی آن راشکستی و رفتی......

نوشته شده در تاريخ جمعه 6 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

امشب همه چیز رو به راه است همه چیز آرام.....آرام ... باورت می شود ؟
دیگر یاد گرفته ام شبها بخوابم" با یاد تو " تو نگرانم نشو !
,
همه چیز را
یاد گرفته ام ! راه رفتن در این دنیا را هم بدون تو یاد گرفته ام !
یاد
گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم ! یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با
بالشم ..بی صدا
کنم ! تو نگرانم نشو !!
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد
گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !
یاد گرفته ام ....نفس بکشم
بدون تو......و به یاد تو !
یاد گرفته ام که چگونه نبودنت رابا رویای با
تو بودن... و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !
تو
نگرانم نشو ! همه چیز را یاد گرفته ام ! یاد گرفته ام که بی تو بخندم.....
یاد گرفته ام بی تو
,گریه کنم...و بدون شانه هایت....! یاد گرفته ام ...که
دیگر عاشق نشوم به غیر تو !
یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم....
و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و
,زندگی کنم !
,اما
هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ... که چگونه.....! برای همیشه
خاطراتت را از
,صفحه دلم پاک کنم ... و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم....
تو نگرانم نشو !!
,
"فراموش کردنت" را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت ...

نوشته شده در تاريخ جمعه 6 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری

شوق پرواز مجازی ، بال های استعاری

لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن

خاطرات بایگانی،زندگی های اداری

آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین

سقف های سرد و سنگین ، آسمان های اجاری

با نگاهی سر شکسته،چشم هایی پینه بسته

خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری

صندلی های خمیده،میزهای صف کشیده

خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری

عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی

پرسه های بی خیالی، نیمکت هایخماری

رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم:

شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری

عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها

خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری

روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث

در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری

نوشته شده در تاريخ جمعه 6 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

امروز کسی دلش گرفت
غمش گرفت
بلور اشک او شکست
تنهایی کنار او نشست
پسری گریست
از فراغ او
از جفای او
از نگاه بی وفای او
از بهانه های او
امروز کسی دلش گرفت
پسری گریست
اشک او نهایتی نداشت
رودخانه ای روان شد از اشک او
دگر تبسمی به لب نداشت
گوش می کنم به او
حتی گلایه ای به لب نداشت
تنم از حرارت چشمهای عاشقش بسوخت
اما او از این سوختن شکایتی نداشت
امروز من دلم گرفت و آن پسرک که گفتم گریست منم
آن عاشقی که پیکرش بسوخت منم
آن جفا کشیده از نگاه بی وفا ی او منم
آن کسی که غرق شد در رودخانه اشک خود منم
آن کسی که هیچ وقت هیچ گلایه ای به لب نداشت منم
آری عشق من، آن که امروز برای رفتنش از این خاک سرد شک نداشت منم

نوشته شده در تاريخ جمعه 6 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود
دستان کوچکت که جنون مرا نوشت
این واژه های غرق به خون مرا نوشت
هرجا که رد پای شما هست می روم
فکری بکن به حال من از دست می روم
قلبم شکسته است و هی سرد می شوم
بگذار بشکند عوضش مرد می شوم
دستان خسته ام به شقایق نمی رسد
فریاد من به گوش خلایق نمی رسد
این ,دست ها ,همیشه پر از بوی یاس نیست
یا مثل چشم های شما با کلاس نیست
این رسم زندگی ست بزرگ و بزرگ تر
هر چه بزرگ تر و سپس هرچه گرگ تر
بین خودم و آینه دیوار می کشم
هرشب که پشت پنجره سیگار می کشم
شاید هنوز فرصت عصیان و مرگ هست
در ذهن ابرهای درونم تگرگ هست
بانوی دشت های قشنگی که سوختی
عشق مرا به رهگذران می فروختی
چشمانتان پر از هیجان نیست نازنین
این دست ها همیشه جوان نیست نازنین
شاید کسی که بین غزل های من گم است
در فصل های زندگی ام فصل پنجم است
یا نه درست مثل خودم لاابالی است
از مردمان غمزدهء این حوالی است
حالا ببین علیه خودم غرق می شوم
در منتها الیه خودم غرق می شوم
دلشوره های سرخ دلم ناتمام ماند
احساس می کنم غزلم ناتمام ماند

نوشته شده در تاريخ جمعه 6 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

روزگار غریبی ست
سه نقطه های تو گاهی هزار واژه و من
هنوز در تب یك نقطه از لبت بی تاب
همیشه معنی صد اضطراب ,,... ,من، بی تو
همیشه دیدن بی پرده , ی شما در خواب ,
چه عاشقانه ی ,پوچی! ,تو خوب می دانی
میان این همه رویا , , ، فقط تویی كمیاب
و من چه خسته تو را چون سراب می جویم
چه فصل خالی و تلخی ست سهم من زین خواب! ,
كجاست آنكه ز من آتشی بگیراند
بسازد از تن من , قطعه قطعه های مذاب
و یا حضور تو را قصّه قصّه، فصل به فصل... , ,
بخواند از تو غزل های نابِ بی پایاب
, , ,... ,
خدا کند که غزلهای آخرم باشد
خدا کند که شوم در غمت خراب،خراب
چه روزگار غریبی ست نازنین، آری
نه حرف مانده برایم ، ,نه عشق های مجاب
بیا... تمام کن این انتظار را در من
بدون شرح و سه نقطه ... پر از حکایت ناب
یکی نبود و یکی بود و او نبود ... و من
هنوز در تب یک نقطه از لبت بی تاب

نوشته شده در تاريخ جمعه 6 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

صندوقچه خاك خورده زندگیم را گشودم
تا مفهوم عشق و زندگی كردن رادریابم
امید داشتم نوری بتابد و من آن عشق را ببینم
آیا عشق زندگی ام هنوز در آن صندوقچه كوچك من بود ؟
امید داشتم هنوز باشد
اما وقتی ان را گشودم چیزی از عشق در آن پیدا نكردم
یك مشت خاطره بود
یك مشت دفتر خاطرات
یك مشت خاك...!
و آن چیزی كه از من مانده بود
حسرت بود
آن حسرت تمام وجودم را فرا گرفت
به طوری كه حتی حس میكردم مرادر قفس گذاشته اند
و از این خاك و از این زندگی دور می کنند... !
آیا چنین بود ... ؟ ... !
دفتر خاطرات را ورق زدم به امید پیدا كردن عشق
اما چیزی در آن ندیدم جز نوشته هایی بر روی كاغذ
انگاربه من لبخند میزند و به من می گفتند : ما را بخوان
آنها نمی دانستند من فرصت اندكی دارم و وقت خواندن ندارم
باز شروع به گشتن كردم
شاید چیزی بیابم ورقها را زیر رو كردم چیزی نبود
هیچ نشانی از عشق ندیدم
ولی در ته صندوقچه یك گل سرخ بود
آن گل سرخ خشكیده نشده بود
و بوی معطر گل سرخ همه جا را پر كرد
و آن نشانی از عشق بود كه به دنبالش فرسنگها راه رفتم
تا آن را بیابم و زندگی خاك خوردهام را با عشق بسازم
بی انكه بدانم عشق در درونم است نه جای دیگر
و من چشم انتظار ، در حسرت یک نگاه تو
به انتظارت نشسته ام ...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 5 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

تو سر تا پـــــای من مینشینی
که جایی برای شعر نمی ماند
لبهایت را به لکنتم بکش
برقص که عقلم هم پای دامنت بر باد رود
قلم ها برایم حرف در بیاورندهمین حرف ها که از تو تا تنت به آن نشسته است
از شعر کم ندارد ....بی قافیه ... بی وزن ...بی لباس ....
مو به مویت را در خودم می خوانم
شعری که در انتهای هر خط به خال های تو پناه بیاورد
دیگر " نقطه چین " نمی خواهد... تو هستی ... که شعرم نمی آید....

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 2 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﻧﻔﺲ ﻧﻤﯿﮑﺸﻢ ...
ﻫﻮﺍ ﺳﺮﺩ ﺍﺳﺖ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺎﻟﺘﻮﯼ ﺿﺨﯿﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻦ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﻭ ﺷﺎﻟﮕﺮﺩﻧﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﻥ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﻡ
ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺎﺩﺭﺍﻧﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ
ﺑﺎﻓﺘﻪ
ﺍﺑﺮﻭﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫﻢ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ
ﻭ ﻏﺮﻏﺮﻫﺎﯼ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ
ﻫﻮﺍ ﺳﺮﺩ ﺍﺳﺖ
ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻧﻢ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﯽ ﺣﺲ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ
ﺩﺳﺘﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﻫﺎ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﺑﺎ ﺷﺎﻟﮕﺮﺩﻧﯽ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﺎﻧﻢ
ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻼﺷﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺗﺎ ﭘﺎﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻭﺳﻂ ﺳﻨﮓ ﻫﺎﯼ
ﺳﻨﮓ ﻓﺮﺵ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﻢ
ﻧﯿﻢ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ
ﺗﺎ ﺑﻐﺾ ﻧﺸﮑﺴﺘﻪ ﺍﺵ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﮔﺮﺩﺩ
ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ
ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﻣﯿﮕﺮﺩﺍﻧﻢ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻡ ﻣﯽ ﻧﮕﺮﻡ
ﻫﻮﺍ ﺳﺮﺩ ﺍﺳﺖ
ﺍﻣﺎ ﺩﻭ ﺟﻮﺍﻥ
ﺩﺳﺖ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻫﻢ
ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﻣﺎ ﻗﺪﻡ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ
ﺻﻮﺭﺕ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﺑﻪ ﮐﺒﻮﺩﯼ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﯿﮕﺮﺩﺍﻧﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻨﮓ ﻓﺮﺵ ﺧﯿﺮﻩ ﻣﯽ
ﺷﻮﻡ
ﺩﺳﺘﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﯿﺒﻢ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ
ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﻏﺮﻏﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﺣﻮﺻﻠﻪ ﯼ ﺑﻐﺾ ﮐﺮﺩﻥ ﻧﺪﺍﺭﻡ
ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻐﺾ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻗﻮﺭﺕ ﻣﯽ
ﺩﻫﻢ
ﻫﻮﺍ ﺳﺮﺩ ﺍﺳﺖ
ﻣﻦ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻡ
ﻫﻨﻮﺯ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ
ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻡ
ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ
ﺍﻣﺎ ﺩﯾﮕﺮ
ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﻧﻔﺲ ﻧﻤﯽ ﮐﺸﻢ

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 2 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ :
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻫﻢ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ...!
ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻫﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ
ﺳﺎﺩﻩ ﺗﺮ ﺑﮕﻮﯾﻢ :
ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺳﺎﺩﻩ ﺗﺮ ﻫﻢ ﺩﻭﺳﺖ
ﺩﺍﺷﺖ ...
ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻫﯿﺎﻫﻮﯼ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ...
ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻫﯿﺎﻫﻮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻦ ...
ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻫﯿﺎﻫﻮﯼ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﻭ
ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ ... ﻧﺮﺳﯿﺪﻥ ...
ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻫﯿﺎﻫﻮﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺗﻼﺵ
ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ !
 ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻫﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ
ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻫﺮﺍﺱ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ...
ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻫﺮﺍﺱ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻧﺎﮔﻬﺎﻧﯽ ...
ﺣﺘﯽ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﯽ ﺳﺖ ...
ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻫﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ
ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﺑﺪﻭﻥ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﻭ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﻫﻢ
ﻣﯿﺸﻮﺩ ... ﻣﯿﺸﻮﺩ ...
ﺑﺪﻭﻥ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ،ﺑﺪﻭﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ،ﺑﺪﻭﻥ
ﻣﺎﻧﺪﻥ ... ﺣﺘﯽ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻭ
 ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻭﺳﺖ
ﺩﺍﺷﺖ ..

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 2 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

ﺗﻮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺷﺖ ﺧﺸﮏ ﺗﺸﻨﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻮﭺ ﺧﻮﺍﻫﯽ
ﮐﺮﺩ
ﻭ ﺍﺷﮏ ﻣﻦ ﺗﺮﺍ ﺑﺪﺭﻭﺩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮔﻔﺖ.
ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺗﻠﺦ ﻭ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺧﺎﺭ ﺧﺎﺭ ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﺳﺨﺖ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
ﻏﻢ ﺍﯾﻦ ﻧﺎﺑﺴﺎﻣﺎﻧﯽ ﻫﻤﻪ ﺗﻮﺵ ﻭﺗﻮﺍﻧﺖ ﺭﺍ ﺯﺗﻦ ﺑﺮﺩﻩ
ﺍﺳﺖ.
ﺗﻮ ﺑﺎ ﺧﻮﻥ ﻭ ﻋﺮﻕ ﺍﯾﻦ ﺟﻨﮕﻞ ﭘﮋﻣﺮﺩﻩ ﺭﺍ ﺭﻧﮓ ﻭ
ﺭﻣﻖ ﺩﺍﺩﯼ .
ﺗﻮ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺗﻬﯽ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺑﻨﯿﺎﻥ ﮐﻦ ﺩﺭ
ﺍﻓﺘﺎﺩﯼ.
ﺗﻮ ﺭﺍ ﮐﻮﭼﯿﺪﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ ،ﺩﻝ ﺑﺮ ﮐﻨﺪﻥ ﺍﺯ ﺟﺎﻥﺍﺳﺖ .                                                                                                                                                                         ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺑﺮﮒ ﺑﺮﮒ ﺍﯾﻦ ﭼﻤﻦ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﭘﻨﻬﺎﻥ
ﺍﺳﺖ.
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺍﺑﺮ ﻇﻠﻤﺖ ﮔﺴﺘﺮ ﺑﯽ ﺭﺣﻢ ﺑﯽ ﺑﺎﺭﺍﻥ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺧﺸﮑﺴﺎﻟﯽ ﻫﺎﯼ ﭘﯽ ﺩﺭ ﭘﯽ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﯿﻤﻪ ﺭﻩ ﺑﺮ ﮔﺸﺘﻦ ﯾﺎﺭﺍﻥ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﺰﻭﯾﺮ ﻏﻤﺨﻮﺍﺭﺍﻥ ﺯ ﭘﺎ ﺍﻓﮑﻨﺪ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﻫﻨﮕﺎﻣﻪ ﺷﻮﻡ ﺷﻐﺎﻻﻥ
ﺑﺎﻧﮓ ﺑﯽ ﺗﻌﻄﯿﻞ ﺯﺍﻏﺎﻥ
ﺩﺭ ﺳﺘﻮﻩ ﺁﻭﺭﺩ.
ﺗﻮ ﺑﺎ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﭘﺎﮎ ﻧﺠﯿﺐ ﺧﻮﯾﺶ
ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺳﻮﯼ ﮔﻨﺪﻣﺰﺍﺭ
ﻃﻠﻮﻉ ﺑﺎ ﺷﮑﻮﻫﺶ ﺧﻮﺷﺘﺮ ﺍﺯ ﺻﺪ ﺗﺎﺝ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺍﺳﺖ
ﺗﻮ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺍﺯ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺩﺷﺖ
ﺗﻮ ﺑﺎ ﺁﻥ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﻏﯿﺮﺕ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﻭﺍﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﺻﺪ ﺟﺎﻡ ﺟﻤﺸﯿﺪ ﺍﺳﺖ
ﺗﻮ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻏﻤﺒﺎﺭﯼ
ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﭼﺸﻤﻪ ﺟﻮﺷﺎﻥ ﺷﺎﺩﯼ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﺍﯾﻨﮏ ﺣﺴﺮﺕ ﻭ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺳﺎﯾﻪ ﺍﻓﮑﻨﺪﻩ ﺳﺖ
ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺭﻓﺖ.
ﻭ ﺍﺷﮏ ﻣﻦ ﺗﺮﺍ ﺑﺪﺭﻭﺭﺩﺧﻮﺍﻫﺪ ﮔﻔﺖ
ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺭﯾﺸﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﮐﻢ
ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ ﺍﺯ ﺁﻟﻮﺩﮔﯽ ﭘﺎﮐﻢ
ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺗﺎ ﻧﻔﺲ ﺑﺎﻗﯿﺴﺖ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻢ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ،ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ؟ ! ﺍﻣﯿﺪ ﺭﻭﺷﻨﺎﺋﯽ ﮔﺮ ﭼﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺗﯿﺮﻩ ﮔﯿﻬﺎﻧﯿﺴﺖ
ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺎﺯ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﺷﺖ ﺧﺸﮏ ﺗﺸﻨﻪ ﻣﯽ ﺭﺍﻧﻢ
ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﺁﺧﺮ ﺍﺯ ﺩﻝ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺗﻬﯽ
ﮔﻞ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺍﻓﺸﺎﻧﻢ
ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﺁﺧﺮ ﺍﺯ ﺳﺘﯿﻎ ﮐﻮﻩ ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ
ﺳﺮﻭﺩ ﻓﺘﺢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻢ
ﻭ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ
ﺗﻮ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﺎﺯ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮔﺸﺖ

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.

قالب وبلاگ