تقدیم به او
کاش لحظات با تو بودن مثل لحظات انتظار دیدنت هر ثانیه اش ساعتها میگذشت
نوشته شده در تاريخ جمعه 13 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

قلبم میسوزد . . .

سوزشی ازروی زخم ها وترک هایی ک روزگاربرجای گذاشته . ..

آهای دنیا؟ دیگرچه ازقلبم مانده ک بندش بزنی ؟

تمام داروندارم راربودی بی انکه بدانی همه ی دارو ندارم او بود . . .

آری . . .

تو نمیدانستی که من عمری زندگی کردم اما معنی ان را زمانی فهمیدم که عشق را با او تجربه کردم. . .

زمانی فهمیدم ک اسمان و زمین،خواب و بیداریو….

همه دریک کلمه خلاصه میشد و ان عشق بود. . .

از عشق دلزده بودم،برایم معنایی نداشت…

ان را چیزی میپنداشتم که اصلا وجود نداشت . . .

اما…

ازهمان لحظه که اسمان سیاه نگاهم به دریای ابی نگاهت گره خورد تمام این باورها را نقض کردم!

زندگیم حال و هوای دیگری گرفت . . .

دم ازعشق و دوست داشتن و با تو بودن میزدم . . .

روز و شب،خواب و بیداری و خلاصه همه ی من در تو خلاصه میشد و این بود معنای واقعی عشق…

تو تنها در قلب من باشی و من تنها در قلب تو ! تنهای تنها . . .

زمانی که می اندیشم که ان ساحل نگاهت،دریایی از محبتت همه و همه تنها برای من است احساس غرور می کنم . . .

خلاصه می گویم…

من با تو در اوج خوشبختی سیر میکردم و غمی دردل نداشتم . . .

با وجود تو تمامی سختی ها ورنج ها را تحمل میکرد،دیگر از زنده بودن احساس سرخوردگی نمی کردم . . .

اما…

نمیدانستم ارامش قبل ازطوفان که میگویند همین است !

تمام خوشی هایم ناخوش شد…

رویاهایم تبدیل به کابوس شد . . .

رفتی…!

رفتی و مرا در دل بی کسی ها و دردهایم تنها گذاشتی . . .

رفتی بی انکه بدانی با این کارت زندگی و هستیم را بر باد دادی . . .

معشوقه ی من؟!…

اخر چرا؟به کدامین گناه نکرده مجازاتم میکنی؟

منی که درتمام این مدت از هیچ محبت و عشقی دریغ نکردم…

منی که باعشقت به دنیا فخر میفروختم…

منی که شبهای سردم را در اغوش گرم تو به سحر میرساندم…

رسم عاشقی این نبود…

اما من همیشه در رویاهایم با تو سیر میکنم جسمت در کنارم نیست اما روحت همیشه با من است…

میدانم تو رفتی…

تنهایم گذاشتی اما…

همیشه در خاطرم هستی معشوقه ی من…

طبق عادت قرار ملاقاتی با تو دارم…

مثل همیشه راس ساعت با دسته گلی از گلهای رز،یک شیشه گلاب،همان جای همیشگی…
قطعه ی۶۴ردیف۳…!

نوشته شده در تاريخ جمعه 13 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده، بس که حالم گرفته است ، چشمانم غرق در اشکهایم شده . . .

دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی . . .

همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد . . .

انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده 

راهی ندارم برای فرار از غمهایم . . .

این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت . . .

دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام . . .

فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم ، اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم….

دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکستهپس بگیرم ، تا کی باید برای این و آن بمیرم ؟

در حسرت یک لحظه آرامشم ، دلم میخواهد برای یک بار هم که شده شبی را بی فکر و خیال بخوابم . . .

تو هم مثل همه ، هیچ فرقی نداشتی ، هیچ خاطره ی خوبی برایم جا نگذاشتی ،حالا که رفتی ، تنها غم رفتنت را در قلبم گذاشتی . . .

گرچه از همان روز اول میخواستمت ، گرچه برایم دنیایی بودی و هنوز هم گهگاهی میخواهمت ، اما دیگر مهم نیست بودنت ، چه فرقی میکند بودن یا نبودنت ؟

سوز عشق تو هنوز هم چهره ام را پریشان کرده ، دلم اینجا تک و تنها راهش را گم کرده ، این شعر را برای تو نوشتم بی پرده ، هنوز هم دلت نیامده و خیالت ، خیال مرا پریشان کرده . . .

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 10 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

ﻣﯿﺨﻮﺍﻫــــــــــﻰ ﺑــــــــــﺮﻭﻯ !? ﺑﻬﺎﻧــــــــــﻪ
ﻣﯿﺨﻮﺍﻫــــــــــﻰ !؟
ﺑﮕـــــﺬﺍﺭ ﻣـــــﻦ ﺑﻬﺎﻧـــــﻪ ﺭﺍ ﺩﺳﺘــــــــــﺖ
ﺩﻫـــــﻢ … ﺑـــــــــﺮﻭ !
ﻫـــــﺮﮐـــــﺲ ﭘﺮﺳﯿـــــﺪ ﭼـــــﺮﺍ ! ? ﺑﮕـــــﻮ
ﻟﺠـــــــــــﻮﺝﺑـــــﻮﺩ !
ﻫﻤﯿﺸــــــــــﻪﺳﺮﺳﺨﺘﺎﻧــــــــــﻪ ﻋﺎﺷﻘـــــــــــ
ــــﻢ ﺑــــــــــﻮﺩ !
ﺑﮕﻮ ﻓﺮﯾـــــﺎﺩ ﻣﯿـــــﺰﺩ ! ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﺰﺩ ﮐﻪ
ﻣــــــﺮﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ !
ﺑﮕﻮ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯿﮕﻔـــــــــــﺕ ! ﻣﯿﮕﻔـــﺖ ﻫﺮﮔـــﺰ
ﻧﺎﺭﺍﺣﺘـــﻢ ﻧﮑـــﺮﺩﻯ !
ﺑﮕـــــﻮ ﺩﺭﮔﯿــــــﺮ ﺑﻮﺩ ! ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﮔﯿﺮ
ﺍﻓﺴـــــﻮﻥ ﻧﮕﺎﻫـــــﻢ ﺑﻮﺩ !
ﺑﮕــــــــــﻮ ﺑــــــــــﻰ ﺍﺣـــــــــــــ
ــــﺴـــــــــــــــــﺎﺱ ﺑــــــــــﻮﺩ !
ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻯ ﻓﺮﯾﺎﺩﻫﺎ , ﺗﻮﻫﯿﻦ ﻫﺎ ﻭ ﺍﺧﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﻓﻘﻂ
ﻟﺒﺨﻨــــﺪ ﻣﯿﺰﺩ !
ﺑﮕﻮ ﺍﻭ ﻧﺨﻮﺍﺳﺖ ! ﻧﺨﻮﺍﺳﺖ ﮐﺴﻰ ﺟﺰ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺩﻟـــﺶ
ﺧﺎﻧﻪ کند!!

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 10 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

تنهایی را دوست دارم.
عادت کرده ام که تنها با خودم باشم،
دوستی میگفت:
عیب تنهایی این است
که عادت میکنی خودت تصمیمی می گیری،
تنها به خیابان می روی،
به تنهایی قدم میزنی.
پشت میز کافی شاپ تنهایی می نشینی و
آدمها را نگاه میکنی،
ولی من به خاطر همین حس دوستش دارم.
تنها که باشی
نگاهت دقیق تر می شود و معنا دار
چیزهایی می بینی که دیگران نمی بینند،
در خیابان زود تر از همه میفهمی پاییز آمده و
ابرها آسمان را محکم در آغوش کشیدهاند
میتوانی بی توجه به اطراف،
ساعتها چشم به آسمان بدوزی
و تولد باران را نظاره گر باشی.
برای همین تنهایی را دوست دارم
زیرا تنها حسی است که
به من فرصت می دهد خودم باشم
با خودم که تعارف ندارم
سالهاست به تنهایی عادت کرده ام…

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 10 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

وقتي كه خوابي نيمه شب ، تو را نگـــــــاه مي كنم

زييباييت را با بهـــــــــــار ، گاه اشتبـــاه مي كنم

از شرم سر انگشت من ، پيشانيت تـــــــر مـي شود

عطـــــر تنت ميپيچد و دنيـــــــــا معطر مي شود

گيســـــوت تابـــي مي خورد ، مي لغزد از بازوي تو

از شانه جـــــاري مي شود چون آبشــــاري موي تو

چون برگ گل در بسترم ، مي گسترانـــــي بوي خود

من را نوازش مي كنــــي بر مهربانزانــــــوي خود

آسيمه مي خيزم زخواب ، تو نيستــــــــــي اما دگر

اي عشق من بــي من كجا ؟ تنها نـــــرو ، من را ببر

من بــي تو مي ميرم نرو ، من بــيتو مي ميرم بمان

با من بمان ، زين پس دگر هر چه تو مي گويي همان

در خواب آخر عشـــــق من ، در برگ گل پيچيدمت

مي خوابم اي زيبــا ترين ، در خواب شايد ديدمت ...

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 10 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

بــنـد دلــــــم کـه پــاره مـــی شــود

دلـــم بــهـانـه ات را مــی گـــیـرد

هــر چــه مـــی کشم هــم از ســر ایــن بــنـد دلـــم هـــسـت

بــه نــبـودنــت اعــتـراض نـمــی کــنـم

بــنـد دلــــم را خــواب هــایــی پــاره مــی کــنـند

که بــهـانـه ات را به دلـــم مــی انــدازد

بــاور کــن بــه نــبـودنـت اعــتـراضـی نــدارم . . .

نوشته شده در تاريخ جمعه 6 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

خواستم همسفر قلبم باشی نه یک رهگذر بی وفا!

پیش خود می گفتم تویی نیمه گمشده من

اما بعد فهمیدم که هم تو را گم کرده ام هم نیمه ی دیگر خودم

خواستم خزان زندگی ام را بهاری کنی 

بهار نیامد و همیشه زندگی ام رنگ پریشانی داشت

به ظاهر قلبت عاشق بود و مهربان 

اما انگار درونت حال و هوای پشیمانی داشت

خواستم همیشگی باشی

اما دل کندی از من خسته و تنها!

بدجور شکستی قلبم را 

من که به هوای قلب با وفایت آمده بودم 

بدجور گرفتی حالم را

اگر باشی یا نباشی فرقی ندارد برایم 

حالا که نیستی 

میبینم چقدر فرق دارد بود و نبودت

روزهای با تو بودن گذشت و رفت 

هر چه بینمان بود تمام شد و رفت

عشقت را به خاک سپردم و قلبت را فراموش 

اما هنوز آتش غم رفتنت در دلم نشده خاموش!

بینمان هر چه بود تمام شد

آرزوهایی که با تو داشتم همه نقش بر آب شد

این خاطره های با تو بودن بود که در دلم ماندگار شد

ماندگار شد و دلم را سوزاند 

کاش هیچ یادگاری از تو در دلم نمی ماند

خواستم همسفر قلبم باشی نه یک رهگذر بی وفا

من چقدر ساده بودم که قلبم را به تو سپردم بی هوا!

ماندنی نبودی ،تو سهم من نبودی

رهگذری بودی که سری به قلب ما زدی آن راشکستی و رفتی......

نوشته شده در تاريخ جمعه 6 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

امشب همه چیز رو به راه است همه چیز آرام.....آرام ... باورت می شود ؟
دیگر یاد گرفته ام شبها بخوابم" با یاد تو " تو نگرانم نشو !
,
همه چیز را
یاد گرفته ام ! راه رفتن در این دنیا را هم بدون تو یاد گرفته ام !
یاد
گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم ! یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با
بالشم ..بی صدا
کنم ! تو نگرانم نشو !!
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد
گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !
یاد گرفته ام ....نفس بکشم
بدون تو......و به یاد تو !
یاد گرفته ام که چگونه نبودنت رابا رویای با
تو بودن... و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !
تو
نگرانم نشو ! همه چیز را یاد گرفته ام ! یاد گرفته ام که بی تو بخندم.....
یاد گرفته ام بی تو
,گریه کنم...و بدون شانه هایت....! یاد گرفته ام ...که
دیگر عاشق نشوم به غیر تو !
یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم....
و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و
,زندگی کنم !
,اما
هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ... که چگونه.....! برای همیشه
خاطراتت را از
,صفحه دلم پاک کنم ... و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم....
تو نگرانم نشو !!
,
"فراموش کردنت" را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت ...

نوشته شده در تاريخ جمعه 6 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری

شوق پرواز مجازی ، بال های استعاری

لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن

خاطرات بایگانی،زندگی های اداری

آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین

سقف های سرد و سنگین ، آسمان های اجاری

با نگاهی سر شکسته،چشم هایی پینه بسته

خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری

صندلی های خمیده،میزهای صف کشیده

خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری

عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی

پرسه های بی خیالی، نیمکت هایخماری

رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم:

شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری

عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها

خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری

روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث

در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری

نوشته شده در تاريخ جمعه 6 دی 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

امروز کسی دلش گرفت
غمش گرفت
بلور اشک او شکست
تنهایی کنار او نشست
پسری گریست
از فراغ او
از جفای او
از نگاه بی وفای او
از بهانه های او
امروز کسی دلش گرفت
پسری گریست
اشک او نهایتی نداشت
رودخانه ای روان شد از اشک او
دگر تبسمی به لب نداشت
گوش می کنم به او
حتی گلایه ای به لب نداشت
تنم از حرارت چشمهای عاشقش بسوخت
اما او از این سوختن شکایتی نداشت
امروز من دلم گرفت و آن پسرک که گفتم گریست منم
آن عاشقی که پیکرش بسوخت منم
آن جفا کشیده از نگاه بی وفا ی او منم
آن کسی که غرق شد در رودخانه اشک خود منم
آن کسی که هیچ وقت هیچ گلایه ای به لب نداشت منم
آری عشق من، آن که امروز برای رفتنش از این خاک سرد شک نداشت منم

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.

قالب وبلاگ