تقدیم به او
کاش لحظات با تو بودن مثل لحظات انتظار دیدنت هر ثانیه اش ساعتها میگذشت
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

شب ... سکوت ... گریه ... تنهایی

خط خطی های دوری تو ...

اتاقی پر از مچاله های کاغذ

درد من از خاطره هاست از لحظه های بی حضور دستهایت

عشق فقط یک رویا نیست التهاب لحظه های دلواپسیت

چگونه باور کنم چشمانت همرنگ پاییز است

در امتداد لحظه های خاموش امروز چقدر بی قرارم

چقدر دلتنگم

این سیاهی تیرگی از غربت خورشید است ؟!

کجا رفته ای ای همیشه با من کاش ساحل پایان نبود

شب ... سکوت ... گریه ... تنهایی

در بهت لحظه ای انتظار ... بی دریغ ...

تو فقط دست تکان دادی

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

خداحافظ کمی دلتنگ ...

کمی مجنون...

کمی خسته ...
بیاد...

این شب ...

برای دلتنگی نم نم باران ...

بیاد صدایی مهربانی که روزگاری

ملودی آرامش دهنده شب

بی کسی هایم بود...

صدای مهربانی که با من بیگانگی میکرد...

صدایی شکوه ...

تنفر...

خسته شدی ...

تکراری بودن ...

درد بی مرهم ...

دستهای سیاه سرنوشت و حکایت تکراری ...

من...

خسته ...

از این کابوس..

زندگی

همین حالا که بغض بودم...

میون این همه وحشت...

برای این احساس ...

برای تنهایی شبگرد..

خداحافظ ...

همین حالا که من تنهام

خداحافظ..

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

نای ماندن نبود حس رفتنم نیز....

چشم در چشم اسمان کویر شب ...

در جستجوی نگاهت هنگامی که اثری از ماه نبود

اشکها امانم را بریده ونگاهم را تا به تا می کرد ...به سقف اسمان تاریک ...

باید می رفتم

و

باید قصه تلخ جدایی را در انتهای دفتر خاطره های تلخ وشیرین می نوشتم

فصل خزان هم اغوش اشک هایم گشت ....

با اولین قطره باران

باید می رفتم ...

باید می گریستم

باید قصه عشقمان را لا به لای سنجاق مهر و موم می کردم

ونقطه سر خط را با فصلی سرد به نام قصه جدایی شروع می کردم

مسیرم..... تلخ

نگاهم.... سرد

چشمانم.......اما نا آرام ..

آسمان دلم خیس باران

و بغض گلویم پی در پی می شکست با اولین گریه های پاییزی اسمان کویر ...

اسمان می گریست

من می گریستم

دستانم نم نم باران را پشت پنجره لمس می کرد

باران می نواخت ومن ترانه جدایی را زمزمه می کردم

با اندوه ...

باید می رفتم

نای ماندن نبود .....

حس رفتن هم نبود

اسمان نعره می زد وقلبم می گریست در امتداد قصه ای تلخ

نمی خواستم بداند تا چه اندازه سخت بود

نمی خواستم بداند ترانه جدایی را زیر باران زمزمه کردن هنگامی که اشك هایم با ریزش اشك های آسمان یکی شده بود تا

چه اندازه غم انگیز بود

تاوان سختی را باید ...!

اری

نوشتم

و....

اری گذشتم از تو ...

و از همه دلبستگی هایت

زیاد هم ساده نبود

نه اصلا اسان نبود

مادامی که...

نوشتم نقطه سر خط

به نام خالق جدایی ها

و خالق حسرت های خیس

دوباره

چشمانم هم اواز ....

 

باترانه دل انگیز باران فصل خزان شد..

تنهایی را مزه مزه میکرد

تب سرد تنهایی ....

گرمی تنم را ربوده بود ...

دفتر دلم را ورق زدم یکی یکی

خاطراتش را سنجاق زدم تا نگاهم هرگز بدان ها نیفتد

وباز از اول نوشتم

نقطه سر خط ...

قصه جدایی ...

واما با دستانی لرزان ...

نگاه پر از اشک ...

چشمان متورم....

بغض های نشکسته .....

وباز نوشتم ...

به نام خالق فراموشی...

قصه تلخ جدایی را با واژه های فراموشی در برگ برگ برگهای پاییز نوشتم

وباران زمزمه های تلخ جدایی را بر روی برگهای پاییزی می ریخت

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

چه سخت است ،

تشیع عشق برروی شانه های فراموشی و دل سپردن به قبرستان جدایی وقتی میدانی پنج شنبه ای نیست ،

تا رهگذری ،

بر بی کسی ات فاتحه ای بخواند

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

از هجوم سایه ی غم به پستوی اتاق پناه می برم ...

کز میکنم ...

سکوت می شوم ...

گاهی گریه ...

و‎ ‎خواب از چشمهای ترم دور می شود ...

صدای اهنگ غربت ...

چه بی رحم بر صورتم چنگ می زند
خدایا هر کسی یادم کند , یادش بخیرهر کسی یادم نکرد , یادش بخیرهر کسی یادش رود یادم کند ,یادش بخیر


در خیابانهای خالی این شهر همه جا به‎ ‎دنبال نگاهی که گم کردم ...

دلم پوسید ...

وتو چقدر بی اعتنا از کنارم می گذشتی ...

و‎ ‎بی بهانه رفتنت را رسم کردی ...

چقدر کوتاه بود لحظه ی با تو بودن ...

مثل یک رویای وهم آلود و‎ ‎گنگ


من مست و مسخ شده ی بوی بارانم مست از این همه ی احساس از بی ریایی عشق که فراموشیش گاه دامن دلم را می گیرد

من فراموش شدن را خوب می شناسم

من روزهای زیادیست که لمسش کرده ام اما‎

‎من فراموش کردن‎ ‎را نیاموختم ...

کاش بلد بودم !

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

این روزهای من ...

سنگینی دستهای آسمان ابری بروی شانه هایم

تصویر سکوت سرد نگاهت ...

می پیچد در چشمهای همیشه غمگینم ...

این روزهایی که لحظه هایش تداوم و تکرار عذاب است ...

دنبال بهانه ای برای دلخوشی...

حتی لبخندی سرد ... دریغ ...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

هوای سرد آخرین روزهای پاییز

رأس ساعت همیشگی

پشت پنجره یخ زده ی احساس

سکوت سرد خیابان

آوار هر لحظه نبودنت ...

از هر سو هجوم بی کسی که روی سرم خراب میشود

همان لحظه هایی که اوج تنهایی را میشود احساس کرد

آنجا که به آسمان خیره میشوم

لالایی ماه و نوازش دستهای ستاره

زیرسایه های خاکستری شب

دلتنگی های من و تجسم این فاصله ها

دلداریهای تکراری باران

تمام وجودم لبریز است از بیقراری

بهانه های گاه و بی گاه دلم

آهنگ غمگین قدمهایت که بی هیچ تردیدی

به کوچه پس کوچه های فراموشی ره سپارت میکند

صدای مبهم کمی گنگ ...خاطره های ... داغ ...نفسهایت در آن شب رویایی باهم بودن

جای سرانگشتان خیالت به روی تن خسته و رنجورم

تمام ورقها ... عکسها ...یادگاری...(ای به داد من رسیده ....) دلنوشته های خیس و باد کرده

از اشکهای دیشب وهرشب ... هی ...

هرلحظه من وخیال تو وباران

که باور نبودنت را محال میکند ...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

دراین برودت و سرما

هیاهوی سکوت و التهاب نفس گیر زمان

هر لحظه خاطره ای ازتو وجودم را گرم می کند

نمی دانی چه لذتی دارد تکرار این عذاب خاطرهای شیرین

هر لحظه هر کجا

هنگام غروب ...

نیمه شبهای بیداری ...

باران ...

پنجره...

ساعت همیشگی و نگاه ماه

گاهی همان جا کنار ایستگاه عشق

یا شبهای سرزمین رویایی عشقمان

جای سرانگشتانت روی بخار شیشه پنجره

یاجای سرخی لبهایت

به روی فنجان سفید قهوه ای همان جا لبه طاقچه ی اتاق خیالمان

هر لحظه هرجا یاد تو و نبودنت که زندگی را غیرممکن می کند

کاش بازهم دراین روزهای یخ زده

آغوشت جایی بود برای گرم شدن یا فقط ...فقط ... فقط کمی آرامش ...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

از نژاد بارانم گاه نم نم و گاه شرشر ...

من سنگ صبور بودم ...

باران مرا آب کرد...

حالا خود به دنبال سنگ صبور...

!نه دیگر نیستم چون ...
من ...

من از حوالی بارانم ...

بارانیم...

همدم سکوت شب...

همراز غرش ابر همصدای ناله های تنهایی رود ...

من عاشق نگاه پشت پنجره ...

دیگر از باران خسته ام تو راه آفتاب شدن را می دانی؟!

مرا همسفر باش ...

با گرمای تموز من هم تمام می شوم

من حتی با گرمی یک نفس تو زندگی خواهم کرد

مرا می پذیری ...؟!

شاید برای اخرین بار ...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

این بار

مینویسمت

” تو ” را میان اصطحکاک مداد و کاغذ

گیر خواهم انداخت

شاید اینگونه بشود تو را

” تجربه ” کرد…!!!

برای تو می نویسم……..

برای تویی که قلبت پـاک است…

برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست...

برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست ...

برای تويی كه احساسم از آن وجود نازنين توست ...

برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...

برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است...

برای تويی كه مرا مجذوب قلب نازو احساس پاك خود كردی...

برای تويی كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردی...

برای تويی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است...

برای تويی كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است ...

برای تويی كه قلبت پـا ك است ...

برای تويی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است...

برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...

برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...

برای تويی كه غمهایت معنای سوختنم است...

برای تویی که آرزوهایت آرزویم است...

برای تویی که هیچ وقت از یادم نمیری ....

دوستت دارم تا ……..!

نه…!

دیگر برای دوست داشتن هایم تایی وجود ندارد

بی حد و مرز دوستت دارم

صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.

قالب وبلاگ