تقدیم به او
کاش لحظات با تو بودن مثل لحظات انتظار دیدنت هر ثانیه اش ساعتها میگذشت
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

همان وقتهایی که با تمام دلتنگی هایم به مرز تباهی می رسیدم....

و همه ی وجودم را درد در خود میگرفت...

میان دستهای بی رحم روزگار له میشدم...

میان هیاهو وقیل وقال دنیای نامراد با نگاه مهربانت مرا صدا میکردی...

دستهایم را میگرفتی و زیر گوشم آرام وآهسته آرامش را برایم زمزمه میکردی....

با بودنت بیادم می آوردی که هستم و بودنم را حس می کردم ...

میگفتی یادت باشه یکی همیشه هرجا هرلحظه دلواپس تو میشود...

یادت هست ؟!

میگفتی یکی هست که برای غمهایت هرشب با چشمهای خیس میخوابد...

یادت هست ؟!

میگفتی همیشه هستم و هیچوقت نمی روم ...

نه یادت نیست !شاید غبار فراموشی روی آنها را گرفته

تا بودی همه ی دنیابا تمام کج خلقی هایش برایم آرام میشد

همان روزها که هنوز برایت تکراری نبودم ...

خسته نبودی ...

با دلت حرف میزدی باور میکردی

حتی با لرزه ای کوچک در صدایم میفهمیدی چقدر در چشمهایم غم نهفته است ...

همان روزها که به داد من رسیدی با چراغ مهربانی از کوچه های تاریک گذشتیم برایم از روشنی گفتی

وقتی هر سایه کسی بود که مرا به ظلمت میبرد تو بادست مهربانی به تنم مرهم کشیدی ...

میدانی من هنوزم خسته ودربه در شهر غمم شبم از هر چه شبه سیاهتره ...

نمیدانی چقدر دلم تنگ میشود برای یک لحظه از آرامش آن روزها...

وقتی که همین خاطره ها تک به تک جلوی چشمهایم صف کشیده اند ...

گاه بغض ...

گاه گریه...

و گاهی لبخندی شیرین میان لحظه های عبوس این ثانیه ها میشوند

نمیدانی چقدر حس تلخی است با هر لحظه باخاطره ای زندگی کردن...

وقتی سخت تر میشود...

که میدانم یادی از من در خاطرتو موج نمی زند ...

دلم میخواست باور کنم که فراموش شدن را خوب یاد گرفته ای میخواهم باور کنم ...

ولی با دلم کلنجار میروم و او هیچگاه راضی نمیشود ...

همه ی حرفهایم که اه میشود با همین دردهای روزانه و تکراری ...

دراین سکوت مطلق گوشه ای ازدلم...

پنهانشان میکنم و مینشینم به انتظار معجزه ی عشق که به او ایمان آورده ام ...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

غروب ...

یه ذهن خسته وروح داغون...

یه تن رنجور و بی رمق ...

غروب ...

وقتی که دلت به هیچ چیز خوش نیست ...

وقتی حتی حوصله خیال بافی خوشی هم نداری ...

غروب ...

بعد از رهایی از خیابانهای شلوغ و همهمه و هیاهو ...

گوشه ی تاریک اتاق وقتی که تنها تکیه گاهت دیوار است ...

سرم را به دیوار تکیه میدهم چشمهایم را میبندم ...

بغضی آشنا راه نفس کشیدنم را تنگ تر میکند ...

وقتی که یک دنیا حرف داری..

نمیتوانی ...

سخت میکند گذر این ثانیه ها را ...

در دلم حبس میکنم

حرفهایم را ...

گوش میکنم ...

یک آهنگ خاطره انگیز ...

یاد خاطره نگاه تو ...

یاد حرفهایی که همه ی

وجودمرا به آرامش میبرد ...

گوشه ی چشمهایم تر میشود...

دلم میگیرد ...

رنگ تنهاییم هر لحظه پررنگ...

تر میشود ...

یک احساس پوچ ...

همه ی من درد را به دوش میکشدو آرام واهسته یک گام به نیستی

نزدیک تر ...

دلم گرفته...

برای تو...

برای آرامش لحن صدای آرامبخشت ...

هر لحظه ...

هر دقیقه ...

بیشتر میشکنم ...

چشمهایم را باز میکنم رو به آیینه می ایستم ...

چشمهایم با تصویرم غریبه گی می کند...

میبینی ؟!

حتی باورش برای او هم سخت است ...

گفتم !

بمان نباشی هرلحظه رو به تباهی میروم ...

گفتم خودم باورش نکردم...

تو هم همینطور....

حالا نیستی ...

رفتی ...

گفتی اینچنین نمیشود ...

باور کن ...

رفتی !خودم باورش کردم و تو نبودی...

که باور کنی ...!

بی تو هر لحظه دلم میگیرد...

کاش میشد بشنوی حرفهایم را ...

کاش روزگار ...

کاش کمی مهربانتر....

کاش ویرانه ای را که با هم آباد کردیم و ساختیم را میدیدی که باز آوارشده...

چقدر دلم میخواست این غروب سرد را تا صبح بنویسم ...

شاید بازهم تمام نمیشد...

کاش میشد درد را نوشت ...

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

تب سرد گناه .......

اندام تنهاییم را چه ارام سوزاند...

در انزوایی خاموش...

دور از هياهوي بودن....

با قدمهايي اهسته ...

وپر ترديد...

در لحظه اي كه....

هیچ کس جز خدا ناظر نبود....

ناظر لبهاي هوس انگيز گناه ....

كه تا عمق لرزش سرانگشتانم مرا به سوي تو كشاند....

آنگاه كه گناه عریان نگاهت سوزش قلب....

خسته ام را تا بی انتهایی جاده ...

مرگبار حسرت با خود ربود....

وتنها وخسته رها شدم ...

در سکوت مالامال شب ويراني ....

با اشکهای جاری از گوشه چشمان شرمسارم ...

از حقیقتی تلخ....

با طعمي تلخ و اما پر ادعا با چشمانی....

شرر بار نگریستن به فراسوی اسمان شب....

و گريه كردن برای همه دلتنگی هايت ....

در واپسین لحظه گم شدن در تب گناه....

انچنان كه باور کنی ......!!!

نفس های تب الود و خسته ام را به.....

گوشت زمزمه كردم تا بهانه ای باشد برای بودنت....

تا که باور کنی.....!!!

وتو خوب مي داني از كدامين حديث .....

قصه فصل سرد گناهم را مي نويسم ...

وچه سوزنده است تب نگاهت ....

در میان دستهای سوزان شب گناه.....

خاطرات قشنگ زود می گذره ویه بغض به جای...

خودش گوشه دل می کارد درست مث یه زخم کهنه......

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

زندگـی سخته با وجود غمی ...

که تو دل جاشه و نداره همدمی...

زندگی سخته آره میدونم من ....

چون چشیدم دردی بدتر از غم ...

زندگی سخته وقتی فرد باشی ...

وقتی از بودن خودت خسته شده باشی ...

زندگی سخته وقتی امیدی نداشته باشی ....

مثل من تک و تنها باشی....

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

آروم آروم گریه کردم،از بخت بد شکوه کردم
از تو پیش دل تنها بد گفتم وگریه کردم
دل میگه سهم من چی،مرهم درد من چی؟
رفته بهار عمر پس آرزوهای من چی؟
من میگم باشه یکبار،برای آخرین بار
اونم به خاطر تو،می بخشمش من اینبار

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

جاده ی عشق برای من تنها یک جاده نیست...
امتداد با تو بودن است....
در دنیایی که رسیدن و داشتن تو برایم محال است...
تنها جایی که به تو پناه میگیرم همین جاده ی بی انتهاست....

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

هوا ابری است..
سوز زمستان بر سر و رویم میچکد...
دلم برای زندگی تنگ شده است..

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

تقدیم به چشم هایی که درراه ماندند

دل هایی که انها را راندند

تقدیم به اشک هایی که غرورشان
شکست وعهدهایی که کسی انها را نبست

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

تنهایم...

اما دلتنگ آغوشی نیستم....

خسته ام....

ولی به تکیه گاه نمی اندیشم...

چشمهایم تر هستند و قرمز...

ولی رازی ندارم...

چون مدت هاست دیگر کسی را دوست ندارم....

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 آذر 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

آروم آروم رفته بودی...
تو از دلم کنده بودی...
انگار نه انگار که یه روز ...
تو با دلم مونده بودی ...
آروم آروم با دلم از تنهاییا گفته بودم...
همون دلی رو که یه روز،خودم بهت بسته بودم...
دل میگه مهربونی،رفیق همزبونی...
من میگم آخه من چی،همش به فکر اونی...
دل میگه آروم بگیر،به این یکی خو بگیر...
من میگم روی خوشتو نشون نده،رو بگیر...
دل میگه همنشینه،رفیق دل نشینه...
من میگم عادتت شد،دشمن خوش نشینه...

صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 12 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.

قالب وبلاگ